چرا دیگر روزنامه ورق نمیزنیم؟
فرشاد جابرزاده
چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، عصر رسانههای چاپی تمام شده. این جمله دیگر یک فرضیه نیست، کافی است به آمار و ارقامی که هرساله از سوی سازمانهای مختلف منتشر میشود، و میزان فروش هر یک از این نشریات نگاهی بیاندازیم تا متوجه شویم رسانههای کاغذی دیگر نه فروش سابق را دارند، و نه قدرت تاثیرگذاری جمعی. بهشخصه معتقدم این بحران هفت دلیل کلی دارد که در این جستار قصد دارم هرکدام را مختصر و صریح توضیح دهم که براساس تجربیات شخصی، مستندات مکتوب و غیرمکتوب موجود در فضای مجازی و غیرمجازی است.
۱- فساد سیاسی و مالی مدیران
پس از حوادث سال ۱۳۸۸، بهنظر میرسید که جایگاه رسانههای چاپی در میان مردم بیشازپیش محکم شده است. در آن دوره، رسانههای نزدیک به طیف اصلاحطلبان، بهسبب نزدیکی به جریان معترض و محدودیتهای اعمالشده، مورد توجه جامعه قرار گرفتند و عرصهی روزنامهنگاری وارد دوران تازهای شد که نامها اهمیت ویژهای در نگاه عموم داشتند و بهدلیل قرابت سن روزنامهنگاران و جوانان و البته، نزدیکی به طبقهی متوسط که هستهی مرکزی جامعه را تشکیل میداد، نوعی همبستگی نامرئی و اعتماد متقابل بین این اقشار ایجاد شده بود. این همراهی تا اواسط دههی ۹۰ ادامه داشت، اما چرخش ناگهانی برخی از روزنامهنگاران مشهور به سمت قدرت، آن هم در روزهایی که جامعه در دوقطبیترین حالت خود بود، شکوبدبینی گستردهای بههمراه داشت که نتیجهاش ریزش محسوس در فروش روزنامهها و مجلات نزدیک به اصلاحطلبان به چشم میخورد. چرخش مذکور برای این اشخاص سبب بهبود شرایط اقتصادی خود و ورود به طبقهی مرفه کلانشهری شد، اما اولین آسیب جدی به بدنهی روزنامهنگاری در ایران نیز با همین چرخش اتفاق افتاد که موج تازهای از بدبینیها نسبت به آن چیزی که حال «روزنامهنگاری دولتی» تلقی میشد، بههمراه داشت.
از طرف دیگر، وقتی به ارقام جابهجاشده، املاک بیدروپیکر و بذلوبخششهای آنی دولتها نگاه میکنیم، بهنظر میرسد از آن رسالت مرسوم سالهای دههی ۷۰ و ۸۰ جز شوخی چیزی باقی نمانده است و اصحاب رسانه در این برههی مهم تاریخی، بیش از هرزمانی به فساد سیستماتیک دچار شدهاند که حاصلش بیاعتمادی مردم به افرادیست که روزگاری برای آنها ارزش قائل بودند و از آنها «خط» میگرفتند.
در آن سوی میدان، رسانههای نزدیک به جریان اصولگرا و سنتی، ریزش مخاطب مشابهی، البته با شتابی کندتر طی یکدههی بعدی تجربه کردند که دلیل اصلیاش را میتوان حذف روزنامه و مجله از سبد کالای مخاطبانشان، بهخاطر وضعیت اقتصادی بغرنج ایران در این بازه دانست که باعث شد حتی مخاطبان پایبندتر این رسانهها ترجیح بدهند اخبار را از خبرگزاریهای مجازی احزاب دنبال کنند و رسانههای مذکور اجباراً به گسترهی اینترنت روی بیاورند.
البته که در این میان، رانت و کاغذ دولتی حکم سوپاپ اطمینان مطبوعات و تجارت پنهان آنها را داشت. بسیاری از این رسانهها با خرید کاغذ ارزانتر دولتی و فروش آن در بازار سیاه، بخشی از ضررهای خود را جبران کردند و حتی با دورزدن قوانین به سود کلانی رسیدند و اینک صرفاً عنوان رسانهی چاپی را بهدوش میکشند.
۲- غیاب ساختار نظاممند
ساختار داخلی مطبوعات ایران اوضاع عجیبتری از مدیران و مسئولانش دارد. سهسال از کارم در رسانه میگذرد و بعد از همکاری با نشریات بزرگ و کوچک، هنوز با ساختاری استاندارد و حرفهای مواجه نشدهام. در اینجا قصد دارم به حوزهی کاری خودم، ادبیات و سینما بپردازم که تجربیاتم بیشتر است و ارجاعات نیز مستندتر. درمورد این شاخه از مطبوعات، که با توجه به وضعیت اسفبار صنعت ادبیات در ایران از کمسودترین شاخههای رسانه است، غیاب یک رسانهی قدرتمند و جریان تاثیرگذار بهچشم میخورد. پس از افول مجلاتی نظیر همشهری داستان، تجربه، بخارا و غیره که هرکدام نقش مهمی در شکلگیری ادبیات دههی ۹۰ داشتند، دیگر نشریهی تازهای نتوانست به صحنه بیاید و نقش خاصی در این حوزه بازی کند. اکثر نشریاتی که امروز بهعنوان نشریهی ادبی-هنری مشغول به فعالیت هستند، حتی هیئت تحریریه مشخصی ندارند و گاهاً شاهد بودیم که یک سردبیر در آنِ واحد چندنشریهی مشابه، با تیمهایی یکسان مدیریت میکند که خیلی ساده قابلحذف بوده و جز تلفکردن سرمایه هیچ سودی ندارند. البته برخی از این نشریات صرفاً فضایی برای پولشویی بوده و کمترین فعالیتی در فضای رسانه ندارند که آن هم بحث دیگری را میطلبد و پیشتر به مسئلهی کاغذ دولتی و رانت موجود اشاره کردم.
سانسور، درگیریهای داخلی و فقدان مدیریت مثلثی است که باعث فروپاشی چندبارهی نشریات معروفتر شدند. بهطور مثال، در مورد همشهری داستان این سقوط با تغییر مسئولین و اهداف مجله رقم خورد، یا دربارهی تجربهی سابق با مورد عجیب آیدین آغداشلو مواجه بودیم که هیچکس نفهمید از کجا درآمد و روی جلد رفت و حواشی بعدش. در مورد آن شمارهی پرحاشیه، که شخصاً از اعضای تحریریهاش بودم، اکثر اعضا اطلاعی از وجود مصاحبه نداشتند و نفهمیدیم دقیقاً چه شد که بدون مشورت با آنها، چنین مصاحبهی مهمی با آن فرمت منتشر شد. همشهری داستان پس از خروج تیم محمد طلوعی و شرکا، افت شدیدی در فروش داشت که میتوان به نابلدی تیم جدید، ضعف برندینگ و مشکلات داخلی مجله نسبت داد که نتیجهاش نابودی یکی از پرفروشترین مجلات ادبی ایران در دههای که گذشت بود. در مورد بخارا مشکل شکل دیگری به خود گرفت که دیگر نشریات مذکور نیز با آن درگیر شدند.
۳- رشد شبکههای اجتماعی و گردش آزاد اطلاعات
در زمانهای که اطلاعات به ارزانترین شکل ممکن جابهجا میشود، اصرار بر کاغذبازی امری مضحک بهنظر میرسد. درست است که خوانندهی کلاسیک و سانتیمانتال هنوز دوست دارد کاغذ روزنامه را لمس کند و مجله ورق بزند، اما وقتی به نسل جوان و زیست آنها مینگریم، به اهمیت اینترنت و حضور در این فضا پی خواهیم برد. در غرب نشریاتی نظیر تایمز، نیویورکر، گاردین و پاریس ریویو اهمیت شبکههای اجتماعی را فهمیدند و به کمک بازاریابها توانستند به استراتژی موفقی در این شبکهها دستیابند و Relevancy خود را حفظ کنند. درست است که در بحث فروش نسخهی کاغذی، آنها نیز با افت شدیدی روبهرو شدند، اما ضررهای ناشی از این افت را به کمک تبلیغات و فروش اشتراک در پلتفرمها جبران کردند و حتی توانستند به رسانهای جهانیتر و پرخوانندهتر تبدیل شوند. مشهودترین نمونه در این بین احتمالا نیویورکر باشد که با کمک کاریکاتورهای معروفش، قلمروی خود را گسترش داد و جایگاه خود بهعنوان یکی از قدرتمندترین رسانههای ادبی دنیا را تثبیت کرد و هنوز هم نویسندگانی نظیر مارگارت اتوود، هاروکی موراکامی و جرج سندرز ترجیح میدهند بهجای صفحهی اینستاگرام و توییتر، نوشتههای خود را در این نشریه منتشر کنند.
حال در اینسوی مرزها، مجلهای با قدمت بخارا هنوز نتوانسته به ترندها نزدیک شود و با حضور در فضای مجازی، رشد اقتصادی مطلوبی رقم بزند. بسیاری از این نشریات حتی سایت مطلوبی هم ندارند و کوچکترین تلاشی برای احیای برند خودشان نمیکنند که نتیجهاش قطع ارتباط آنها با جهان مدرن بوده و گویا درون قلعهی کاغذی خود گیرافتادهاند. برخی دیگر نیز با خرید فالوور فیک، گمان میکنند میتوان با این استراتژی چهرهی موفقی از خود عرضه کرد و نمیدانند که در سال ۲۰۲۲ میلادی، چنین تاکتیکهایی در حوزهای نظیر مطبوعات که اصول کار افراد حول شفافیت و راستیآزمایی میچرخد، حاصلی جز شرمساری ندارد.
همچنین ظهور پلتفرمهایی مانند لترباکسد، گودریدز، متاکرتیک و آیامدیبی عرصه را برای مجلاتی با اهدافی نظیر نقد فیلم و کتاب تنگتر از هرزمان دیگری کرد. حال دیگر لازم نیست برای آشنایی با سلیقهی فلان منتقد یا مطالعهی نقدهای بهمان فیلم، مجله «بخریم» و چشمانتظار اول ماه و آخر ماه باشیم. با جستوجویی ساده میتوان به بانک ریویوها، نقدها و تحلیلها دسترسی پیدا کرد و حتی خودمان در جایگاه یک کاربر وارد عمل شویم و «نظر» خود دربارهی آثار هنری-ادبی را منتشر کنیم. البته که این دسترسی آزاد معایبی نظیر افزایش نقدهای بیکیفیت و کاهش میانگین سطح سواد منتقدان داشته، اما درنهایت افرادی که از اعتبار بیشتری برخوردار هستند، توان اثرگذاری گستردهای بر مخاطب دارند و در اینجا مهم است که تفاوت میان «نقد» و «نظر» را بدانیم.
در مورد اخبار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مثلث اینستاگرام، توییتر و فیسبوک سردمدار توسعهی مفهومی به نام «شهروند خبرنگار» بودند که عملا نیاز به خبرنگاران حرفهای نشریات کاغذی را به حداقل رساند، خصوصاً که حقیقتگرایی ملموستر و تریبون آزادترِ این دسته، در دورانی که بیاعتمادی به مطبوعات داخلی به بالاترین سطح خود رسیده، کار روزنامهها را برای جلب توجه مخاطبان دشوارتر ساخت.
حال وقتی به حضور مطبوعات داخلی در فضای مجازی مینگریم، عقبماندگی تکنولوژیک بیشازپیش خودنمایی میکند. یکی از کوچکترین الزامات نشریات، وجود سایت است که کار مخاطب برای دسترسی به آرشیو مطالب را راحت کند. امروزه وقتی در ایران مجلهای با پروندهی X منتشر میشود، در بهترین حالت تا شمارهی بعد سرزبانها باشد و بعد به زبالهدان تاریخ میپیوندد. دلیل این مسئله در ضعف ماندگارسازی محتواست که وقتی صرفا متکی به کاغذ، یا در بهترین حالت، فیدیبو و طاقچه باشد، دیگر قرار نیست به سیستم اطلاعات آزاد وارد شود. بهطور مثال وقتی پروندهی X که ماهنامهی Y منتشر کرده، پس از مدتی روی سایتش قرار نگیرد، اگر زمانی فردی بخواهد دربارهی X جستوجو کند با پروندهی مجلهی Y آشنا نشده و عملا به اطلاعاتی که نویسندگان راجعبه X به اشتراک گذاشتهاند، دسترسی نخواهد داشت. چنین معضلی بهطور خاص گریبانگیر افرادی میشود که به زبانهای دیگر تسلط نداشته و اجباراً از منابع فارسی استفاده میکنند. حال اگر طرف خوششانس باشد، ممکن است با لینک نسخهی دیجیتال مجلهی Y مواجه شود که در وهلهی اول بایستی بداند اصلا چنین پروندهای در این مجله کار شده است. میبینید همهچیز چقدر پیچیده شد؟
۴- گرانی و شکاف میان روزنامهنگار و جامعه
«موقعی کتاب و کتابخوانی در کشور گسترش پیدا میکنه که اکثریت عظیم افراد جامعه از سطح رفاه نسبی برخوردار باشند، هم فرصت هم امکان مالی و هم رغبت به مطالعه داشته باشند.»
– محمدجعفر پوینده
حرفهی روزنامهنگاری عرصهای نیست که بتوان چشمانداز اقتصادی منحصربهفردی برایش قائل شد. برای آنهایی که بخواهند در این فضا، سالم و بهدور از هرحاشیهای کار کنند، قطعاً نمیتوان آیندهی خوشبینانهای ترسیم نمود. در اواخر دههی ۹۰ که کاغذ افزایش قیمتی باورنکردنی تجربه کرد، رسانهها با بحران تازهای مواجه شدند که ضلع چهارم و تازهی مثلث پیشین و مربع فعلی را تشکیل میداد. اینک حتی اگر کیفیت محتوایی به بالاترین حد خود میرسید، باز هم قیمت محصول نهایی به اندازهای بود که جامعهی هدف حاضر نبود بهایش را بپردازد و حق هم داشت. در دورانی که دسترسی به اطلاعات به لطف جستوجوگرها و پلتفرمها آسان شده، روزنامه و مجله با قیمتی سربهفلککشیده دیگر «نیاز» به حساب نمیآید؛ کما اینکه پیشتر هم ضروری نبودند. از آنجایی که روزنامهنگار محبور بود برای خرج زندگیاش سراغ حرفهی دیگری برود، رشد منفی روزنامهنگاران حرفهای و کاربلد و افزایش اختلاف سنی میان آنها و جوانان را شاهد بودیم. در کنار ازدسترفتن مخاطب، حال کمتر فردی حاضر میشد با حقالتحریرهای بخوروبمیر رسانههای کاغذی کار کند و این رسانهها نه فضایی برای کسب درآمد بودند و نه سکویی برای ترقی چون اصلاً مخاطبی وجود نداشت که آنها را بخواند. از آنجایی که بسیاری از نشریات شاهد خروجشان از سبد کالای مخاطبان بودند، در حرکتی اشتباه تصمیم گرفتند که اهداف خود را در جذب طبقهی مرفه شهری متمرکز کنند. نتیجهی این حرکت را میتوان در ظهور مجلاتی نظیر آنگاه دید که واضحا برای رضایت این طبقه طراحی شدهاند. چنین نشریاتی منطقاً هدفشان تاثیر روی اکثریت نبوده و با سیاست جذب اقلیت، نمودار پیشرفت یکنواخت و بدون شیبی خواهند داشت که خب، رسانهای که قرار نیست تفاوتی در جامعه ایجاد کند چه فرقی با رسانهی مرده دارد؟ بسیاری از نویسندگان این طیف از نشریات، مشابهِ ماهیت رسانهای که در آن قلم میزنند، کمترین نسبتی با اکثریت جامعه و شرایط موجود ندارند و محتوایی که تولید میکنند، از بیخاصیتترین تولیدات ممکن است.
۵- اختلافات خالهزنکی و فضای ناسالم
بایستی در این بخش دوباره به تجربیات خودم رجوع کنم. مجلهای سینمایی در شمارهی ویژهی عیدش تصمیم گرفت تا جدول رتبهبندی فیلمهای سال را منتشر کند. سردبیر مجله که دید فیلم محبوبش نتوانسته در آن رتبهبندی جایگاه بالایی کسب کند، با اضافهکردن اعضای خانوادهی خود در قالب منتقد سینمایی و با نمراتی مشابه، فیلم محبوب خود را به صدر جدول رساند و از این واقعه اظهار خوشنودی کرد. سردبیر که دید کسی از عمل او بویی نبرده (چون اصلا در وهلهی اول مخاطبی نداشت و در وهلهی دوم نویسندگانِ مجلهاش هم آن را نمیخواندند)، تصمیم گرفت دوباره سر جشنوارهی فجر همین استراتژی را پیاده کند و این چرخهی معیوب همینطور ادامه داشت.
در مجلهای ادبی، یکی از نویسندگانش رمانی منتشر میکند. او توضیح میدهد که دوست دارد مجله نیز به همین مناسبت، یادداشت مثبتی با محوریت آن رمان داشته باشد و نویسندهی دیگری این کار را میکند. چندماه بعد عکس این اتفاق میافتد و اولی روی کتاب دومی در همان مجله یادداشتی مینویسد و این چرخهی باطل هم ادامه دارد.
از این دست اتفاقات در فضای نشریات ادبی-هنری بسیار است و چه بسا چندسالیست برای مخاطب زیرک دستشان رو شده. وقتی اعتماد مخاطب به منتقدان از بین برود، نهتنها فروش مجلات و روزنامهها کم میشود، بلکه تاثیر مشابهی بر فروش کتابها و حتی فیلمها دارد. به اینها اختلافات بچگانهی نشریات با یکدیگر، واریزنکردن حقالتحریرها و سرقتهای ادبی و غیرادبی را اضافه کنید که نیازی به توضیح ندارند و هرکسی که گذرش به کار در مطبوعات افتاده باشد، میداند که مسائلی نظیر واریز بهموقع حقوق از فانتزیهای نویسندگان است.
۶- تعدد نظر، فقدان هویت
آزادی بیان در شبکههای اجتماعی و راحتی کار با آنها، موجب هجرت کبری روزنامهنگاران به این محیط شد. دیگر لازم نبود با سانسور موجود در مطبوعات، اختلافات داخلی و محدودیت کلمه دستوپنجه نرم کرد و «هرکس» میتوانست به سادگی هرچهتمامتر، نوشتههایش را منتشر کند. البته، این دسترسی آسان، باعث رشد قارچگونهی نویسندگی و «صاحبنظری» شد و آدمی هم ذاتاً میل به توصیف خود برای دیگران و جلب توجه آنها دارد. چنین فضایی یک دیوانهخانهی مجازی به ارمغان آورد که هرفرد در سلول خود مشغول دادوبیداد دربارهی اندیشههایش است، بدون اینکه ذرهای ورودی داشته باشد. نویسندهی اینستاگرامی نیازی به مطالعه، تجربه و دیالکتیک ندارد، بلکه صرفاً در جایگاه تولیدکننده حاضر میشود و افکار خام و ناپختهاش را به خورد مخاطب خامتر و ناپختهترش میدهد. امروزه هرکسی میتواند با کمترین زحمت ممکن، منتقد فیلمهای اکسپرسیونیستی موج نوی فنلاند باشد، سیاستهای خارجی بوسنی و هرزگوین را تحلیل کند و بالای منبر برود و در باب ازخودبیگانگی انسان مدرن نطق کند. البته که گاهاً هدف این از امر همان لذت دیدهشدن و قرارگیری در مرکز توجهات است که از دوران اختراع چاپ شتاب گرفت و در عصر شبکههای مجازی، که میتوان به بیپردهترین شکل ممکن خود را عرضه کرد، به اوج رسیده است. این امر باعث شده که شناخت اندیشهها و متفکران حقیقی سختتر از گذشته شود و ما زیر انبوه توجهطلبها، نابلدها و دیوانههای مجازی له شویم.
۷- زندگی شتابزدهی انسان قرن بیستویکمی
آن دوران که مردم ساعتها برای مطالعهی اخبار داغ صبر میکردند گذشته است. هرچه جلوتر میرویم، انگار ارتباط ما با بانک اخبار و دادهها راحتتر میشود. حال که کافی است با چند اسکرول و کلیک به اخبار هرنقطهای دسترسی پیدا کنیم و در هرزمان و هرمکان، کافی است اراده کنیم تا بخوانیم، ببینیم و بشنویم. سوزان سانتاگ در مقالهی معروف خود، علیه تفسیر میگوید:
«فرهنگ ما فرهنگی مبتنی بر زیادهکاری و تولید مازاد است؛ و نتیجهی آن، کندشدن فزایندهی حساسیت تجربهی حسی ماست. کل شرایط حاکم بر زندگی مدرن – وفور مادی آن، شلوغی محض آن – دست به دست هم میدهند تا قوای حسی ما را کند کنند.»
وقتی به نوع مواجههی ما با اخبار مینگریم، این بیحسی و کمحسی بهچشم میآید. اکنون که مشغول نگارش متنی که میخوانید هستم، چندماه از سقوط کابل و بهقدرترسیدن طالبان میگذرد. حقیقتاً چقدر این مسئله هنوز برایتان اهمیت دارد؟ چقدر از آن غم و اندوه ابتدایی باقی مانده است؟ درست است که منظور سانتاگ در آن مقاله به مواجههی فرد و اثر هنری بازمیگردد، ولی این نگاه رباتگونه و ماشینی که در مواجههی نخست با برونریزی لحظهای و اگرسیو و تحلیلهای صد مَن و یک غاز آغاز میشود، رفتهرفته جای خودش را به بیحسی و بیاهمیتی مطلق میدهد و قادر است ما را به موجوداتی فاقد احساسات، همچون جهان دیسوتوپیایی فیلمِ توازن (Equilibrium) تبدیل کند. چنین زیست شتابزدهای، تمهیدات سریعالسیر خود را میطلبد و باجایگزینی شبکههای مجازی بهجای روزنامهها و حتی تلویزیون، روند بیاحساسشدن ما را تسریع میکند. اکنون انسانی که زیست شتابزده دارد، اعتنایی به کندی مطبوعات چاپی نمیکند و نتیجهاش خاکخوردن کاغذ روی دکههاست.
پردهی آخر: نوشدارو پس از مرگ سهراب؟
یکی از بزرگترین معضلات شبکههای اجتماعی و رسانههای آزاد، دشواری اعتبارسنجی اطلاعاتیست که در آن ردوبدل میشود. البته که اخبار جعلی و دروغین در نشریات کاغذی نیز فراوان بوده و هستند، اما درمورد آن نشریات با فضایی کنترلشدهتر طرف بودیم که حدومرز نسبتاً آشکاری داشت. اما در حالحاضر نمیتوان خیلی به آنچه که در محیط مجازی بیان میشود استناد کرد. اگر رسانههای داخلی باهوش باشند، بهخوبی میتوان از این عیب آشکار استفاده کرد و با ورود درست و نظاممند به این پلتفرمها، هم از مرگ قطعی گریخت و هم اعتبار ازدسترفته را بازگرداند. هرچند اعتباری که از آن حرف میزنیم چیزی نیست که یکشبه مخدوش شده باشد، بلکه نتیجهی سالها اشتباهات مکرر و فسادیست که خود نشریات به آن دامن زدهاند. اینک باید دید که در قرن جدید، آیا زمان آن شده که برای همیشه پروندهی مطبوعات کاغذی را ببندیم، یا با گریزی استثنایی، سرنوشت جور دیگری رقم میخورد.