نظریه ادبی

در هزارتوی جنایت

در هزارتوی جنایت

در باب ادبیات داستانی جنایی و جذابیت های آن

فرشاد جابرزاده

فرد سرشناسی به شکلی مرموز می‌میرد و شایعه­ای می­پیچد که سگ بدهیبت و غول‌پیکری او را به قتل رسانده است، اما شرلوک هلمز این حرف‌ها را موهومات می‌داند و مأمور کشف این معما می‌شود. گویا قضیه جرم و جنایت است. این ایده مربوط به داستان معروف درنده‌ باسکرویل اثر سر آرتور کانن دویلِ اسکاتلندی است که مخاطبان بسیاری در سراسر جهان آن را خوانده‌اند و با کارآگاه باهوش و منطق‌گرای داستان همراه و شیفته او شده‌اند. اساسا آثار ادبی‌ای از این دست که «ادبیات داستانی جنایی» لقب گرفته و موضوع آن جرم و جنایت است، در تمام دنیا هم طرفداران بسیار و پروپاقرصی دارد. این آثار سرشار از معما و دلهره و هیجان و کشش است و طیف‌ها و قشرهای گوناگونی از مخاطبان می‌توانند با آن ارتباط بگیرند و از آن لذت ببرند. همین سادگی و راحت‌خوانی و فراگیری سبب شد تا مدت‌ها شماری از منتقدان و نویسندگان و اهالی ادبیاتْ داستان جنایی را مناسب عوام بدانند و شأنی والاتر از آن برای خود قائل شوند که وقتشان را صرف این قبیل آثار سازند. از حق نگذریم، آثار جنایی صرفا سرگرم‌کننده که حرف عمیقی نمی‌زنند و حتی گاه مبتذل بوده و آثار تربیتی سوء می‌گذارند، فراوان و بسیار بیشتر از نمونه‌های جدی این ادبیات نوشته شده و می‌شوند. اما همین تأیید گویای این واقعیت هم هست که به‌هرحال داستان جنایی جدی هم داریم. ادبیات جنایی با روان انسان و وضعیتی سر و کار دارد که آدم‌هایی رنجور با آن سر و کله می‌زنند و اگر خوب نوشته شود، می‌تواند درک خواننده‌اش را از جهان پیرامون افزایش دهد. از همین روست که ارزش خواندن دارد. از طرفی، خوش‌خوانی و جذابیت سرگرم‌کننده آن هم می‌تواند در امر کتاب‌خوان­کردن افراد جامعه مثبت عمل کند. آثار جدی‌تر هم می‌توانند لذت و زیبایی و کارکرد ادبیات عمیق را عرضه کنند.

چه کسی نخستین داستان جنایی را روایت کرد؟
پرسشی که به عنوان میان تیترْ بالای این بخش از نوشتار آمده، سؤالی است که ذهن بسیاری از پژوهشگران ادبیات را به خود مشغول کرده و نمی توان پاسخ قاطعی بر آن یافت. شخصیت خیالی شهرزاد قصه گو، راوی داستان های کتاب کهن هزار و یک شب را عده ای به سبب نقل حکایت غلام دروغگو نخستین راوی داستان های جنایی دانسته اند. در این حکایت از کتاب هزار و یک شب که غربی ها آن را به شبهای عربی می شناسند، ماهی گیری صندوقی را از رود دجله صید می کند و به هارون الرشید می فروشد. وقتی صندوق را باز می کنند، خلیفه عباسی با جنازه دختری ناشناس روبه رو می شود و در ادامه، وزیرش، جعفر برمکی، را برای پیدا کردن قاتل و پاسخ این راز مأمور می کند. در این قصه ما با عناصر یک داستان جنایی روبه رو می شویم، یک جنایت مهر و موم شده، سرنخ هایی که قرار است به قاتل برسند و فردی که مسئول کنار هم گذاشتن تکه های پازل است. همچنین داستان دارای تعلیق است و مخاطب دنبال این است که این راز برایش گشوده شود. نویسندگان گمنام مجموعه هزار و یک شب که ریشه های ایرانی آن مشهود است اما به نظر می رسد نسخه کنونی آمیزه ای است از داستان های هندی و ایرانی و عربی، احتمالا پیشگام جنایی نویسی در تاریخ ادبیات داستانی جهان باشند، اما این دیدگاه مخالفانی نیز دارد، کسانی که اذعان دارند چنین داستان هایی را نمی توان آثار جنایی تمام عیاری دانست که لقب «نخستین اثر جنایی تاریخ» را یکی از آن ها یدک بکشد. به عقیده این گروه دوم، داستان های شهرزادْ خام و دم دستی هستند و ارزش ادبی بالایی ندارند و همین مسئله نقص بزرگی برای انتخاب گروه نخست است. در اثبات این ادعا رابرت ون گولیک، چین شناس هلندی، نخستین اثر جنایی را متعلق به نویسنده ای چینی و شخصیتی به نام قاضی تی دانسته است. فریدون هویدا در کتاب تاریخچه رمان پلیسی ادعای ون گولیک را کم و بیش پذیرفته است و اضافه می کند که حضور شخصیت های چینی در آثار جنایی نویس ها آن قدر مشهود است که از تأثیر ادبیات چین بر ژانر جنایی نمی توان چشم پوشی کرد. در عین حال، بسیاری ادگار آلن پو را نخستین نویسنده مهم در این ژانر می خوانند و او را پدر داستان جنایی معرفی می کنند. آثار پو عناصر اصلی آثار جنایی را دارا هستند و از لحاظ تکنیکی قابل­اعتنا هستند. همچنین تعلیقی منحصر به فرد دارند که طیف های مختلف مخاطبان را تحت تأثیر قرار می دهد. تأثیر ادبی ادگار آلن پو بر ادبیات غرب تنها در آثار جنایی او خلاصه نمی شود و نویسندگانی نظیر اسکار وایلد، فیودور داستایفسکی و خورخه لوئیس بورخس بارها به اثرپذیری داستان نویسی شان از پو اشاره کرده اند. یکی از داستان های کوتاه مشهور او که رگه های ادبیات جنایی را در آن می توان دید، قلب رازگوست، داستان فردی با رفتاری جنون آمیز که پیرمردی را به قتل می رساند و کالبد او را زیر تخته های کف اتاق پنهان می سازد. او در ادامه احساس می کند صدای روبه افزایش تپش های قلب مقتول را می شنود و وضعیت روانی قاتل به جایی می رسد که پرده از جنایت خود برمی دارد.
بااین همه بعید است در عصر حاضر کسی قادر باشد پاسخی قطعی به پرسش مطرح شده در آغاز این بخش بدهد، اینکه واقعا چه کسی نخستین داستان جنایی را روایت کرد.

وقتی از جنایی حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟
در اثر جنایی ما با ۳ عنصر کلی روبه رو هستیم: مجرم، قربانی و عنصری که باید راز آن جنایت را بگشاید یا تدبیری برایش بیندیشد. داستایفسکی می نویسد که «جنایت کاران کمابیش همگی هنگام جنایت با اینکه رفتار محتاط و خردمندانه بیش از همیشه ضرور می نماید، به شکلی در اراده و فکر خود سست می شوند و رفتاری بچگانه به خرج می دهند.» در داستان هایی مانند جنایت و مکافات تمرکز اصلی روی عنصر اول است. درواقع وجود عنصر اول علت مرکزی خلق جنایت است، زیرا تا وقتی او به وجود نیاید جرمی رخ نمی دهد. به عبارتی، در این آثار، داستان از زمانی آغاز می شود که مجرمی وجود داشته باشد. محرک این جرم ممکن است مسئله ای روانی باشد. در این گونه داستان ها نویسنده کار سختی برای خلق شخصیتی بیمارگونه و روان پریش دارد. واکاوی چنین شخصیتی را گاهی عنصر سوم صورت می دهد یا وقتی خبری از او در داستان نیست، نظیر رمان داستایفسکی، این روند را خود مجرم طی می کند.
سیر تحول قاتل در بسیاری از آثار ادبی مرکز اتفاقات داستان است. آلبر کامو در بیگانه دقیقا از همین شیوه بهره می برد و تمرکز نویسنده نه بر نفس عمل قاتل، بلکه بر برخورد او در برابر عملی است که انجام داده است. در چنین وضعیتی ممکن است مجرمْ انسانی عادی بدون مشکلات روانی باشد که اتفاقی به قتل دست زده و در ادامه، سیر تحولی نزولی خواهد داشت. این ادبیات جذابیتی ویژه برای مخاطب دارد.
در داستان هایی که عنصر دومْ برجسته است -که همان انسان یا چیزی است که مفعول عنصر اول است و شاید حتی مقتول نباشد و صرفا آسیب دیده باشد- چگونگی ارتکاب به جرم بسیار مهم است. گاهی ما نمی دانیم جرم چگونه اتفاق افتاده و قرار است از روند آن مطلع شویم و گاهی متوجه روند هستیم اما فاعل را نمی شناسیم و انگیزه اش را نمی دانیم. گونه های متفاوتی از جرم در آثار جنایی صورت می گیرد که شاخه های متفاوتی از این ادبیات را می سازند. برای نمونه، شاخه ای از ادبیات جنایی وجود دارد که «رمان سرقت» نامیده می شود. در چنین آثاری تمام داستان حول یک سرقت می چرخد و نویسنده ممکن است فرایند سرقت را هسته اصلی داستانش قرار دهد یا اینکه تمرکز داستان روی شناسایی و دستگیری دزدها باشد. پس می توان استدلال کرد که چیستیِ جرم نقش مهمی در تعیین شاخه اثر دارد. نمونه مهم رمان سرقت مجموعه داستان هایی با محوریت شخصیتی به نام «جان دورتموندر» به قلم دونالد ای. وستلیک است.
حال به سومین عنصر داستان جنایی می رسیم. وقتی به داستان های جنایی فکر می کنیم چه تصاویری در ذهن ما نقش می بندد؟ شرلوک هلمز و دکتر واتسن
در حال بررسی یک سرنخ، هرکول پوآرو که در حال تاباندن سبیلش از هویت مجرم پرده برداری می کند یا تلاش بازرس مِگره برای فهم یک اتفاق. یکی از سخت ترین موانع نویسنده برای آفرینش ماهرانه اثر جنایی، خلق یک «پروتاگونیست» درجه یک در داستان است. ازجمله عواملی که می تواند مخاطب را به مطالعه اثر بعدی نویسنده مجاب کند حضور شخصیت جذابی است که در آثار پیشین نویسنده حضور داشته و اگر این شخصیت به درستی شکل گرفته باشد و پرداختش به گونه ای نباشد که خواننده را از او دور کند، قطعا پیوند خواننده با پروتاگونیست رخ می دهد.
اما چرا بسیاری از صاحب نظران ادبیاتْ آثاری داستانی چون جنایت و مکافات یا بیگانه را جزو ادبیات جنایی به شمار نمی آورند؟ پاسخ این سؤال را عنصر ویژه­ای به ما می دهد که می توان به آن ۳ مورد کلی افزود؛ عنصری که به نوعی با تمام اجزای یک اثر جنایی در ارتباط است و می توان آن را هسته وجودی داستان جنایی دانست: تعلیق یعنی ایجاد میل و کششی هیجان انگیز در مخاطب به دانستن دنبال ماجرای داستان. این مولفه جایگاه بسیار مهمی در داستان دارد و اگر در اثری وجود نداشته باشد، بعید است بتوان آن را جنایی دانست. به طور مثال، رمان بیگانه عملا هر سه عنصر را دارد اما در آن، رازی برملا نمی شود یا تعلیقی وجود ندارد. برعکس در اثری مانند درنده  باسکرویل از مجموعه ماجراهای شرلوک هلمز، کشف صورت می گیرد و تعلیق داستانی مخاطب را ترغیب می کند تا از اسرار داستان سر دربیاورد.


شاخههای داستان جنایی
همان طور که گفته شد، ادبیات جنایی مانند بسیاری از ژانر ها و سبک های ادبی چندین شاخه دارد . رمان ها و داستان های پلیسی، کارآگاهی، تریلر و روان شناسانه نمونه هایی از ادبیات داستانی جنایی هستند. در آثاری که «پلیسی» شمرده می شوند، شخصیت اصلی یا شخصیت های اصلیْ فرد یا گروهی از نیروی پلیس هستند. نمونه معروف این نوع مجموعه داستان های سربازرس مگره مخلوق ژرژ سیمنون است که در آن ها شخصیت اصلی قانونا عضو نیروی پلیس است و برای حل مسائل از آن ها کمک می گیرد. در رمان های پلیسی آدم اصلی معمولا از هوش بسیار بالایی برخوردار نیست و از آنجا که مخاطبْ او را انسانی معمولی می داند که تفاوتی با خودش ندارد، با او همذات پنداری بیشتری خواهد کرد. نمونه اروپایی دیگری از این شاخه، بازرس بارلاخ در آثار فردریش دورنمات است. هنگامی که این مجموعه را می خوانیم متوجه نوعی شخصیت پردازی می شویم که در آثار پلیسی بسیار بارز است: پلیس آرام و نه چندان باهوش که وظیفه اش را انجام می دهد و دنبال اثبات نبوغش به همگان نیست.
دیگر شاخه ادبیات جنایی، ادبیات کارآگاهی است. این شاخه به سبب اقتباس های سینمایی متعدد بیش از دیگر موارد شناخته شده است. بعید می دانم کسی باشد که اقتباسی از داستان های شرلوک هلمز آرتور کانن دویل ندیده یا با سریال پوآرو (بر پایه داستان هایی از آگاتا کریستی) آشنایی نداشته باشد! در رمان کارآگاهی شخصیت اصلی فردی خارج از دایره پلیس است و به شکل خصوصی فعالیت می کند. حال اگر جرمی رخ دهد که پلیس توانایی رسیدگی به آن را نداشته باشد یا شاکی ترجیح دهد شخصی خارج از نیروی پلیس به آن رسیدگی کند، پای کارآگاهان خصوصی به جریان باز می شود. فیلیپ مارلو نمونه دیگری از کارآگاهان خصوصی است که نخستین بار در خواب گران به قلم ریموند چندلر از این شخصیت رونمایی شد. مارلو شخصیتی فیلسوف و پیچیده دارد و نثر ادبی و داستان گویی شاعرانه چندلر نیز بر غنا و ژرفای داستان های او افزوده است. در کنار مارلو و چندلر، شخصیت سم اسپید و خالقش دشیل همت قرار دارند که نمونه دیگری از داستان جنایی ادیبانه را خلق می کنند. دشیل همت هم دوره ریموند چندلر بود و موفقیت مجموعه های کارآگاه سم اسپید و فیلیپ مارلو باعث شد تا دهه ۲۰ میلادی دوران طلایی رمان کارآگاهی لقب بگیرد.
شاخه های دیگری که می توان به آن ها اشاره کرد رمان روان شناختی و تریلر هستند. این ۲ در سالیان اخیر مورد توجه بسیاری قرار گرفته اند و شاید شناخته شده ترین آثار جنایی در دهه گذشته متعلق به آن ها باشد. به طور نمونه رمان  دختری در قطار یکی از پرفروش ترین آثار ادبی جنایی بود و حتی فیلمی از آن اقتباس شد. در داستان های جنایی روان شناختی مانند رمان یادشده، مسائل روحی و روانی اشخاص اهمیت ویژه ای دارند و تمرکز نویسنده در کنار حل مسئله، بر بحران یا تحول روحی شخصیت ها نیز هست.همچنین اثر تریلر به داستانی گفته می شود که شتاب بالایی در روایت دارد و تعلیقش بیش از گونه های دیگر ادبیات جنایی است. در چنین اثری مخاطب با هجوم اطلاعات و اتفاقات همراه می شود و در عین حال کدهایی که نویسنده از اسرار جنایت می دهد نیز هوشمندانه تر است. او باید حواسش باشد که داستان لو نرود و در عین حال چندین بار مخاطب را دچار خطا کند، اما نه به شکلی که این مسئله باعث زیر سؤال رفتن منطق داستان شود.

کلام آخر: چرا جنایی می­خوانیم؟
بیشتر آثار جنایی نثر ساده ای دارند و کشف راز و پاسخ پرسش هایی که در طول این داستان ها مطرح می شود باعث خواهد شد تا مخاطبی که با آثار سنگین ادبی ارتباط برقرار نمی کند بتواند با این ژانر همراه شود و به مرور زمان به سمت آثار جدی ترِ آن نظیر نوشته های ریموند چندلر و دشیل همت و جان لوکاره برود و درنهایت با آثار ادبی فاخرتر آشتی کند. از طرف دیگر، ادبیات جنایی بر پایه ذات آدمی نوشته شده و جدال خیر و شر در این آثار نمود بیشتری در مقایسه با ژانرهای دیگر دارد. همین مسائل سبب می شوند که جنایی خوانی در جهان امروز جایگاهی متفاوت از قبل داشته باشد و دیگر صرفا به چشم سرگرمی به آن نگاه نشود بلکه ادبیات جنایی، خود، دنیایی ژرف و گسترده از ادبیات است.

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *