دفترهای فلسفی

مقدمه‌ای سیاسی بر دازاین | بخش نخست

مقدمه‌ای سیاسی بر دازاین | بخش نخست

دفترهای آنتاگونیسم

امیرعلی مالکی

اندیشیدن، آغاز ستیزه است و این آگاهی در میان توده‌ای نهفته که با پیوسته‌شدن خویش، اندیشه را متناسب با شرایط غربال می‌کنند. حال وظیفه‌ی متفکر در اینجا چیست؟ تثبیت کنش آگاهی و متمرکزکردن آنچه حال در خواسته‌ی توده نهفته است و در آخر، توده شدن. اعتقاد من چنین است، توده، فقط به عموم مردم یک جامعه نمی‌گویند، توده بودن، یک کنش کلامی است، به‌عبارتی پدیداری هستی‌شناختی از زبان، که چیستی‌بودن خود را در معاصر خویش؛ تثبیت کرده است. در اصل اعتقاد من چنین است، توده، نمو واقعیتی است که در جامعه‌ای تثبیت شده است. توده، یک پیش‌فهم تفسیری دارد که از جایگاه تاریخ، بر آن هویت می‌بخشد و در آخر، با غربال زبانی آنچه دارد، آنچه هست را می‌تراشد و در این جایگاه نمودار می‌شود. حال این جایگاه تاریخی که من از آن می‌گویم چیست؟ من این «پیش‌داوری‌های موجه» فرانسویان را قبول ندارم، و چون گادامر، سنت را در حاشیه‌ی عمل تاریخ نمی‌برم. سخن من در اصل این است، سنت، زبان تاریخ است و تاریخ، عملی متمرکز و همواره در حالِ شدن. فهم آدمی بر مبنای ذهنیتی تاریخی عمل می‌کند و نمی‌تواند از آن فاصله بگیرد؛ اما به حکم همان تاریخ، می‌تواند متناسب با نیاز خویش، از تاریخ خود در معاصر، برداشتی متناسب را اخذ کند. چنین است که تاریخ را باید ناجوان‌مردانه تفسیر کرد – چراکه در اصل او می‌خواهد چنین رفتاری را در شما پدیدار کند – و این ناجوان‌مردانه تفسیر آن، بسته بر توان تاریخی است که نیاز دارد جزئی تفسیر شود، چراکه در آگاهی، نمودار زبانی برای بیانِ خود، موظف به داشتن اندک واژگانی است. این یک آمیزش است، چراکه سوژه و ابژه در آن به‌راحتی هضم می‌شوند، سوژه‌ای بدوی از تاریخ که ابژه‌ای اولیه را رقم زده، و حال آن ابژه تبدیل به عینیتی بدوی، برای پرداخت سوژه‌ی بدوی در کنش ابژکتیو معاصری شده است که سوژه‌ی معاصر را به‌ حکم آمیزش بدوی خود پرداخت می‌کند. من این تلقی میان گذشته و حال برای تثبیت آگاهی روز را «پراکسیس» می‌خوانم، نقطه‌ی برخورد سوژه و ابژه برای بیان‌شدن. در اینجا، صرفاً هرآنچه فهم می‌شود، زبانی است، و هرآنچه زبانی است، تاریخی است، پس هرآنچه هست، نموداری زبانی – تاریخی است. زبان در اینجا بدوی‌ترین بیان چیزهاست که خود را سوار بر اسب مراد خویش، تاریخ، در دل وجود بشر پیش می‌برد. پس فهم تاریخ مشارکتی متناسب میان رویداد و سنت است، که در آن گذشته و حال پیوسته در حالِ شدن هستند تا رسیدن به کنش پراکسیس که در آن، تاریخ به حکم زبان تثبیت می‌شود. چنین است که در این حالت ایستایی میان گذشته و حال، اندیشه‌ی خاص زمانه شکل می‌گیرد و عملاً وجود توده، خنثی می‌شود، تا زمانی که باز برحساب نیاز، خلاء وجودینی میان رویداد و سنت حس شود تا باز با بازپرداخت آنچه میان رویداد و سنت است، تثبیت زبانی تاریخ رقم بخورد و «هدف هستیِ» توده، ثابت شود. پس توده از دل تلاش تثبیت معنای خلاء پدید می‌آید. درست به مانند موقعیتی که در ایران حاضر داریم، هزاران خواهش و توان برای بیان وجود و تلاش برای پیداکردن صحیح‌ترین راه که به‌نظر من، خود به خود، در تثبیت ایده‌ها در غربال تاریخ، گفتمان برتر مدنظر خویش را پیدا می‌کند. این یک عمل مترجمانانه برای انطباق متن تاریخ با متن پراکسیس است. در اینجا توده با مشارکت در رویداد فهم بهترین چیز برای خود، با معنا کردن آنچه در بدوی‌ترین حالت وجودش هست، آنچه باید را تببین می‌کند و اساسا دست به ترجمه‌ی خواهش خود میزند، چراکه اساسا فهمیدن به معنای ترجمه‌ی یک معنا یا توانایی ترجمه‌ی آن است. در کل بایست گفت؛ سیاست کنشی زبانی است که من آن‌را «دازاین» می‌خوانم و در ادامه بیشتر درباب آن توضیح می‌دهم.

 

« دازاین بودگی»

در آغاز لازم دارم بگویم، برخلاف اشمیت، به‌امری چون «وضعیت استثنایی» اعتقاد ندارم. هیچ امر استثنایی در اداره‌ی یک حکومت نمی‌تواند وجود داشته باشد. آن‌چیز که رخ داده، همواره پتانسیل و توان پرداخت را داشته است. هرآن‌چیز که در ساختار یک حکومت حاضر است، همواره قطعیتی از ساحت وجود را دارد و حتی در پرداخت آینده‌ی خود از حکم همان قطعیتی بدوی که داشته است، بهره می‌جوید. این خرد هستنده در ساختار حکومت، فعلیت «تام‌بودن» آن است. حال حکم این تام‌بودن چیست؟ چرا تام؟ یک حکومت، از دستگاه زبانی یک ملت نشات می‌گیرد، به‌عبارتی جوهره‌ی «حکومت‌بودن» در یک سرزمین همواره به‌ساحتی یکسان عمل می‌کند. در این جایگاه، منظور من این است که هیچ تفاوتی میان جوهر هستنده‌ی حکومتی چون پهلوی یا جمهوری اسلامی نیست و این دو، هردو از ساختار وجودین یک ملت واحد نشات گرفته‌اند. هرچند شاید این حرف به مذاق بسیاری خوش نیاید، اما نباید خودمان را گول بزنیم؛ ساختاری که جمهوری اسلامی را پدید آورد، همان جایگاهی است که پهلویسم در آن رشد کرد و توان بیان خود را یافت. ساحت اصالت وجودین هردوی این حکومت‌ها براساس تاریخ این سرزمین – بحثی که در بالا داشتیم – یکسان است، چراکه هردو از این جایگاه بیرون آمده‌اند، اما بسته برهمان شرایط تاریخی، توان آن ‌را دارند که متناسب از پتانسیل خود استفاده کنند، و اگر حکومتی ناکام بوده، دلیل بر این نمی‌شود که توان خوب‌بودن در این سرزمین نیست، بل در اصل، این دوره‌ی حکومتی گذاری بوده است، برای تثبیت معنای « خوب‌ گشتن»، یا به‌عبارتی دیگر، ترجمه‌ی متناسب رویداد و سنت برای رسیدن به پراکسیس، یا تثبیت معنایی توده در این سرزمین. حکومت‌ها دوران تثبیت معنای «سرزمین یکسان» برای پرداخت متناسب جوهره‌ی وجودین خود هستند. من این جوهر‌ه‌ی سرزمینی را «دازاین» می‌خوانم (همان کنش زبانی سیاست). از منظر من، دازاین خود وجودِ خود را برخود دیکته می‌کند. در اصل، دازاین خود را برمبنای آن‌چیز که بوده و براساس آن، چیزی که می‌خواهد نشان دهد را تفهیم می‌کند. در دازاین هیچ‌چیزِ فهم‌ناپذیری وجود ندارد، هرآن‌چیز که در دایره‌ی وجودین دازاین واقع شود، تمام مشروع است، زیرا چیزی فراتر از آن وجود ندارد، و اگر هم چیزکی باشد، براساس آن‌چیز که دازاین‌بودگیِ آن مفهوم تفسیر می‌شود، خود را نمایان می‌کند. دازاین، فهمی متناسب از عقل زمانه است که با تمامیت وجود خود را تعیین می‌کند، به‌عبارتی دازاین کلی است که خود را در اجزاء مشروع زمانمند خویش تفسیر می‌کند و متناسب با تعقل وجودین خویش، دریافت را رقم زده، یا قابلیت فهم‌شدن را پرداخت می‌کند. چنین است که از مشروع‌بودن آن سخن می‌گویم، چراکه شرط مشروعیت امری، زمانمند بودن آن است، و دازاین هرچه که باشد، ساختاری زمانمند در پرداخت مفهوم است. ما خواه‌ یا ناخواه، در دازاین سیر می‌کنیم و نیازی به عزیمت به آن نیست، اساساً آنچه حکم عزیمت دازاین است، تثبیت چیستی دازاین، براساس دازاین برای متناسب‌کردن دازاین با خویش است. به‌عبارتی، همه‌چیز در این «دازاین‌بودگی» صرف، معنا می‌شود. برحکم همین اصل است که می‌گویم هیج‌ استثنایی وجود ندارد، و هرآنچه هست، از تمامیت وجود ساختار نشات می‌گیرد. تفسیر جهان در اینجا برای ما، در دریافت کنش صرف دازاین امری بدوی و حتمی است، ما چه بخواهیم و چه نه، همواره در جهت معناکردن جهان از جایگاه خود حاضریم. به‌عبارتی، راهی جز معناکردن دازاین برای خود نداریم، چراکه دازاین تمامیت وجود ماست. حال شاید از خود بپرسید، دازاین چه کمکی می‌تواند در تفسیر معنای مشروعیت حکومتی بکند، اگر آن حکومت از وجود خودش است؟ آیا اساساً از ساختار خود فراتر می‌رود؟ در اصل باید گفت دازاین درست است که جوهر‌ ثابتی دارد اما برای بازپرداخت آن جوهره، نیازمند واژگان زمانمندی است. در ذات دازاین نهفته است، که از طریق واژگانی زمانمند وجود خویش را بیان دارد، که حکومت، خلاصه‌شده‌ی تمامیت یافته‌ی آن است. بهتر است بگوییم حکومتِ تثبیت‌شده‌، معنای زمانمندی است که می‌تواند تمامیت وجود دازاین را متمرکز کند. اما خب، براساس همین « خلاصه‌بودگیِ» حکومت، و از آنجایی که دازاین همواره در حال «شدن» است، حکومت در همان خلاصه‌بودگی خود متمرکز می‌شود و از معنای در حالِ شدنِ دازاین جا می‌ماند و بیشتر ضایعه‌ای ایستایی در وجود دازاین است. به‌عبارتی، دازاین که پیوسته در حال معناکردن خویش از پس معاصر خود است، حکومت را در حالت متمرکزی حفظ می‌کند تا پایگاه معناییِ جوهره بتواند گفتمانی را برای نقد پیدا کند. به‌عبارتی دازاین برای «شدن»، نیازمند نقد خویش است که با ایستایی کردن معنایی حکومت در درون ساختار، خود را پیش می‌برد. چنین می‌شود که گفتمان‌های متعارض با حکومت، از همان ساختار نشات گرفته‌اند، اما تضادی واحد و بدوی هستند. به‌عبارتی هرآنچه هست، تضاد خویش را در خود نیز داراست و این دازاین است که با پرورشِ تضادِ خودزای خود، وجود معنا را پیوسته به شدن وا می‌دارد. چنین است که هیچ‌ امر استثنایی وجود ندارد و همه‌چیز دازاین بودگی صرف وجود است که تمامیت خود را پیوسته در خود دارد.

در اینجا تعریفی اجمالی از مفهوم دازاین، که به‌نظر من کمال مفهوم دازاین است را ارائه کردیم. حال باز می‌گردیم به موضوع اصلی: حاکم به منزله‌ی کسی نیست که درباره‌ی وضعیت استثنایی تصمیم می‌گیرد، و همه‌چیز در جوهره‌ی ثابت دازاین، در درون یک سرزمین، آنطور که بایست تثبیت می‌شود و آنچه هست، آنچه باید را برحسب شرایط زیستی دازاین رقم می‌زند. پس با این حساب، امر سیاسی در یک سرزمین، یعنی نزاعی میان حق و حق، که یکی بر دیگری می‌چربد، اما با این‌حال از جوهره‌ی وجودین، حکمی یکسان دارند. پس باطلی نیست، مگر «حق‌بودگی» که در ایده‌ی دازاین، تثبیت شده و به‌حکم تمرکز خود، جای را برای گفتمان «حق‌تر» باز می‌کند. از آنجایی که این تقابل؛ از ریشه‌ای یکسان نشات می‌گیرد، آنچه حکومت است، خود زبان متمرکز شده‌ی دازاینی است که با تثبیت خود در دستگاه معنایی، به گفتمان‌های مخالف خود، واژگانی قطعیت‌یافته در جهت اعتراض را می‌بخشد. به‌عبارتی، حکومت با تثبیت قدرت خود، دایره‌ی نفوذ خویش را در قدرت خویش متمرکز می‌کند و تنها عضوه متمرکزِ جایگاه دازاین است، درصورتی که تمامیت دیگر گفتمان‌ها با استفاده از وجود تثبیت‌شده‌ی حکومت، می‌توانند در پیوسته‌شدگیِ دازاین در دستگاه معنایی، مخالف خود را پرداخت کرده و از پس آنچه حکومت بر آنان می‌بخشد، آنچه نیازدارند را پرداخت کنند. به‌طور خلاصه، دازاین دارای بعدی ثابت از نظر معنایی برای تثبیت جایگاه روزمرگی، و از آن‌سو، بعدی رونده برای پرداخت روزمرگی است که در جایگاه آمیزش (که در بخش نخست توضیح دادیم)، خود را از پس تضاد خود زای خویش پیش می‌برد، چراکه زبان برای پرداخت خود، بخشی از خود را همواره آماده‌ی انتقاد و سرکوب نگه می‌دارد تا پیوسته کنش رقم بخورد و زیست را تفهیم کند. هرآنچه هست، کنشی زبانی است که برای پرداخت خود از خود بهره می‌جوید، بخشی از خود را می‌گذارد تا به ‌لطف همان، بخشی دیگر از خودش آن‌را سرکوب کند و چنین می‌شود که معنا پیوسته در شدن تثبیت می‌شود. چنین است که دازاین، زبان است و زبان، تمامیت هستی. حال بایست دید در این جایگاه، معنای «امر سیاسی» چیست و «دوست» و «دشمن» در کجا قرار می‌گیرند.

«quaestio facti»؛ اصطلاحی است تمام حقوقی که کانت نخستین‌بار وارد گفتمان رسمی فلسفه کرد. این فیلسوف در نقد عقل محض بین مسئله‌ی حق (quaestio juris) و مسئله‌ی واقعیت (quaestio facti) تمایز قائل می‌شود. به‌عبارتی، کاربرد متداول مفاهیم، بدون سنجش انتقادی‌شان به‌حوزه‌ی «مسئله‌ی واقعیت» مربوط می‌شود، اما سنجش ارزش و مشروعیت این مفاهیم به‌ حیطه‌ی «مسئله‌ی حق» تعلق دارد. من اعتقاد دارم که مسئله‌ی واقعیت، نقد روزمره‌ی جایگاه حق را براساس دازاین تعیین می‌کند. به‌عبارتی، همانطور که اذعان کردم، دازاین حکم تثبیت شده‌ی زبانی یک سرزمین است و قبول این امر به مرتبه‌ی پذیرش این مفهوم است که کنش حق، پیوسته در حال شدن بوده و مثال خود را از دریافت تمایت یافته‌ی خویش در کنش روز تعیین می‌کند. حق ثابت در برابر سیلان حق گفتمان‌ها، همان رابطه‌ی حکومت و مخالفشان است، هرچند حق خواندن حکومت در اینجا، صرف برای نمایان کردن یکسان‌بودن ریشه‌ی وجودین آن دوست و با عمیق‌تر شدن درمی‌یابیم که حق پیوسته از واقعیت خود، خود را بازتعریف می‌کند و چنین است که حکومتی استبدادی سقوط می‌کند. به‌نظر من حکم استعلایی کانت در این جایگاه مردود است، چراکه این دو مفهوم از یکدیگر جدا نیستند و از جوهره‌ای یکسان نشات می‌گیرند که پیوسته نقادی را در خود دارد، به‌عبارتی نقد، قوه‌ی جدایی از واقعیت نیست و براساس مثال دازاین، همه‌چیز باهم در حکم واقعیت حاضر است و پیوسته وجود خویش را تعیین می‌کند. کنشِ نقد در اصل، تعیین‌یافته‌ترین واقعیتی است که در تلاش برای تثبیت گفتمانی دازاین، در مقابل بخش متمرکز شده‌ی آن، پیوسته حاضر است. نقد همواره هست، چراکه واقع بوده و پیوسته دازاین‌بودگی خود را پیش می‌برد. این مسئله را مطرح کردم تا به این مفهوم برسم: امر سیاسی، واقعیت تثبیت‌شده‌ی دازاین، در مقابل گفتمان‌های رونده‌ی دیگر امر واقع هستند. تا اینجا دریافتیم که حکومت و ملت از جوهر‌ه‌ یکسانی نشات گرفته‌اند که دازاین نام دارد، اما این گروه‌ها پیوسته در حال نزاعی گفتمانی میان حق و حق‌ترین هستند. گروه نخست از آنجایی که در معنای ثابتی در حکم قطعیت قدرت قرار گرفته‌ است، وجود خود را برای تثبیت معنای قدرت خود، خواه یا ‌ناخواه در یکسری از معانی خاص، متمرکز می‌کند، ذات قدرت در اصل چنین است، چراکه برای تحکیم وجود خود بر گفتمان‌های دیگر نیازمند پایگاه امن معنایی هست که بتواند به آن تکیه کند. اما در اینجا نیاز دارم تا اعلام دارم که حکومت، این‌همان شده‌ی جامعه‌ی انسانی است و این را باید به بسیاری یادآوری کرد (به‌خصوص آقای آلبرت هنل). این این‌همانی حکومت و دیگر گفتمان‌های حاضر در جامعه دقیقا از آنجایی نشات می‌گیرد که قدرت آن از جوهر‌ه‌ی اجتماعی یکسانی با دیگر گفتمان‌ها نشات گرفته است و دقیقا به ‌حکم یکسان‌بودن معنای قدرت زمانمند خود است که باید آن‌ را در میان پایگاه‌های اجتماعی دیگر تثبیت کند. به‌عبارتی، حکومت در تقابل با دیگر گفتمان‌ها، بخش یکسان اما متمرکز مفهوم قدرت را، که زمانمند است و از دازاین نشات گرفته، را تثبیت می‌کند، چراکه در آغاز شکل‌گیری آن، واژه‌ی تقطیع‌شده‌ی قدرت حکومت، جهان‌شمول‌تر است و دیگر گفتمان‌ها به‌اجبار بایست آن را بپذیرند. اما به محض تثبیت مفهوم قدرت در حکومت، متمرکز و ثابت می‌شود و این اجازه را به دیگر گفتمان‌ها می‌بخشد تا معنای خود از قدرت را، با معنای حکومت از قدرت بسنجند. قدرت حکومت و قدرت دیگر گفتمان‌ها هردو هم بالفعل هستند و هم بالقوه، چراکه از دازاینی نشات گرفته‌اند که بالقوه‌ همواره در هویت یکسان وجودین آنان در آن سرزمین خاصشان موجود است و بالفعل، از آن جهت که دازاین هست تا پیوسته حاضر باشد. حال این نزاع میان گفتمان‌ها و حکومت درباب قدرت چگونه بالا می‌گیرد و منجر به سقوط حکومتی می‌شود؟ تا اینجا متوجه شدیم که هردوی این گروه‌ها دارای «قدرت» هستند؛ یکی متمرکز و دیگری، رونده. هردوی این گروه‌ها پیوسته در حال معناکردن قدرت خویش برحساب آنچه دارند هستند؛ اما قدرت حکومت  از آنجایی که در دستگاه معنایی یکه و خاصی متمرکز شده است، دید اندک‌تری نسبت به دیگر گفتمان‌ها از روزمرگی اجتماع دارد و خطابه‌ی قدرتش، تا سرنوک دماغ خود را می‌بیند. چنین می‌شود که بر پایگاه معنایی امن خویش بسنده می‌کند و به‌طور مستمر همه‌چیز را برحساب همان می‌سنجد (حکومت‌ها همواره در دیروز ایستاده‌اند و ملت‌ها رونده در مسیر فردا). ساختار معنایی دولت در این جایگاه، با احساس خطر کردن از سوی مخالفان خود، سعی در بلعیدن آنان می‌کند؛ درصورتی که معنای حکومت توان هضم کردنشان را ندارد، چراکه معنای قدرت دیگر گفتمان‌های رونده بوده و توانسته روز به روز برحساب کنش روزمرگی، خویش را برحساب دازاینِ خود معنا کند. به‌عبارتی، از آنجایی که گسترده‌تر موجودیت دارد، واژگان بیشتری برای معنای چیستی قدرت خود را داراست و این برحکم همان دازاینی بر او بخشیده شده است که قدرت حکومت را برای پرداخت مخالفانش متمرکز ساخته است.  دازاین می‌بایست رونده باشد، پس باید در اینجا ساختارهایی قربانی شوند؛ و حکومت در صدر آن ایستاده است. حال که حکومت نمی‌تواند ساختارهای دیگر را ببلعد و با خود یکی کند، دست به سرکوب آنان می‌زند. عملاً سرکوب نشانه‌‌ی پایان حکومت است، زمانی که حکومت خواه‌ یا ناخواه دریابد ارگانیسم خودتخریب‌گرش دیگر نمی‌تواند به آنچه داشته بسنده کند، با عمل سرکوب سعی در زنده‌نشان‌دادن خود می‌کند، درصورتی که به حکم همان ارگانیسم خودتخریب‌گر، نمایش زنده‌بودنش، در آخر تراژدی طنازی را رقم می‌زند. این آگاهی به‌صورت سکته‌وار، به‌حکومت دست می‌دهد و صرف کنش دازاین است برای آنکه پایان حکومت را تثبیت کند. حکومت با این آگاهی سکته‌ای خویش، از وضع خود مطلع می‌شود و سعی می‌کند تا با سرکوب گفتمان‌های قدرت، باز جایگاه امن خود را تثبیت کند، چراکه به اصل تمرکز قدرت خویش بسیار وابسته شده است. قدرت حکومت در اینجا می‌تواند اندک گفتمان‌هایی که از مفهوم قدرت معاصر آگاهی دازاین دورتر بوده، یا به‌عبارتی ضعیف‌تر هستند را سرکوب کند؛ اما سرکوب آنان باز دوباره باعث می‌شود تا گفتمان‌های برتر، رونده‌ی قدرت واژگان (از دلائل باید یاد کرد) بیشتری برای بیان خود پیدا کنند و در آخر، ساحت متمرکز قدرت حکومت را ببلعند. در این عمل بلعیدن، دازاین واژگان وجودین قدرت حکومت قبلی را با تضادی که از وحدت بیشتری با آنان برخوردار است را مورد بررسی قرار می‌دهد و حکومت جدید از تمرکز معنای تضادی زایده می‌شود که واژگان مخالف؛ اما واحد بیشتری با حکومت پیشین دارد. به‌عبارتی در ترجمه‌ی مخالفت آنان (حکومت قبلی و جدید)، درمی‌یابیم که این جوهر‌ی تضاد دارای ساحت‌های مشابهی با حکومت قبلی است و  دقیقا از روی تشابه است که واژگان تضاد یکی شده و جوهره‌ی قدرت بار دیگر تثبیت می‌شود. این حرف شاید تند باشد، اما باید گفت قدرتی که از گفتمان‌های مخالف با حکومت؛ به قدرت نوین متمرکز حکومت جدید دست می‌یابد، واژگان وجودین مشابهی با حکومت قبلی دارد؛ آنهم براساس تضاد خود زای حکومت پیشین که در دستگاه ترجمه‌ی دازاین، از پس معنای تضاد واحد خود با حکومت نوین، به تمرکز نوین قدرت می‌انجامد.

« ادامه دارد»

 

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *