دفترهای فلسفی

امر بسنده به مثابه آزادی

امر بسنده به‌مثابه آزادی

امیرعلی مالکی

آزادی از ترس/ نورمن راکول/ 1943

آزادی از ترس/ نورمن راکول/ ۱۹۴۳

آزادی نه به‌معنای انجام هرعمل، بل به‌ مفهوم انجام اعمالی است که براساس شرایط برای شخص تعریف‌ شده و او را به‌ عنوان یک کنش‌گر آگاه در دایره ارادی خود به حرکت وا می‌دارد. کنش عقلی که شخص را به آزادبودن و صرف آزادی وا می‌دارد، امری است که از یک ساختار اجتماعی زایده شده که در تاریخ بخش‌هایی از خود را به‌نسبت نیاز صرف می‌کند، و چنین است که آزادی می‌تواند در هر دوره معناهای متفاوتی داشته باشد. اما نبایست فراموش کرد که پایه‌های امر آزادی همواره به‌رهایی از چیزی اشاره دارد، درصورتی که در اصل بیشتر به آرامش خیال در انجام کنش در آن ساختار بسنده کرده و در آن تحلیل می‌شود، چراکه شخص نمی‌تواند از ساختار خویش خارج شود و همواره بایست به آن بسنده کند. چنین است که آزادی به‌معنای بسنده‌کردن است به‌هرآنچه بر آدمی وارد می‌شود. این بدین معناست که هرشخص توانایی انجام همه‌ی «اعمال موجود» در یک ساختار اجتماعی را ندارد، بل تنها بخشی از آن‌ را برحسب شرایط برای خویش غربال کرده و درجهت آن به حرکت در می‌آید [یک ساختار اجتماعی در وجود خود واژگان زیادی برای صرف شدن دارد، اما هرشخص براساس زبان خویش که بر او برحسب شرایطی خاص وارد گشته، می‌تواند الفبای آن را صرف کند]، پس بر این اساس آزادی نه انجام هرعمل بل انجام اعمالی است که ازپیش‌تعیین‌کننده مفهوم آزادی برای شخص در یک موقعیت اجتماعی خاص بوده است، چرا که آزادی در واژگان وجودین صرف می‌شود و چیزی خارج از آن نمی‌تواند دایه‌دار معنای آزادی باشد. تا حدودی این درک بر هگل و آن‌چه در باب آزادی می‌اندیشد نزدیکی می‌کند، اما آغاز مشکل ما با او نیز از همین مفهوم آغاز می‌شود. هگل آزادی را براساس خودآیینی صرف می‌کند، به‌این معنا که آزادی در کنشی تحلیل می‌شود که شخص از خود فرمان برده و براساس منطق خویش، آن‌هم بی‌توجه بر آنچه در اطراف او رخ می‌دهد، درجهت آزاد بودن قدم برمی‌دارد. هگل بیان می‌کند که آزادی صرفا با وضع یک مجموع قوانین خاص پدید نمی‌آید بلکه بایست این قوانین درخود دارنده‌ی وجه‌ای باشند که ارزش خود را برای هر کنش‌گر عقلانی روشن کرده و آنان را مستلزم پیروی از قوانینی کند که تماما براساس عقل شکل گرفته است. مراد از تمامی این مباحث بیان این اصل است که شخص جز خود به‌هیچ بشر دیگری وابسته نیست. هگل آزادی را «روح خودبسنده بودن» می‌نامد، چراکه اگر آدمی وابسته باشد، آن‌گاه با چیزی که «نیست» مرتبط می‌شود. هگل در فلسفه‌ی حق خود بیان می‌دارد که آزادی تنها زمانی ممکن است که آدمی با چیزی جز خود مرتبط نباشد وگرنه باهرگونه وابستگی و تبدیل‌شدن به‌چیزی غیر از خویشتن، آزادی را از خود سلب می‌کند. آزادی درآغاز امری است که به‌نسبت سوژه‌ای روزمره بایست آن را سنجید. هرنظام اجتماعی برای بقاء و ماندگاری‌اش، در یک مجموع کنش‌های ارادی به‌سمت بازتولید امر معنا با توجه بر شرایط جذب می‌شود، این بدان معناست که ساختار اجتماعی برای ماندگاری خویش نیازمند دستگاه‌هایی ایدئولوژیک است که ساختار را برای زمان معنا کند. به‌عبارتی دیگر یک ساختار اجتماعی بایست زبانی برای بیان خویش داشته باشد، و این زبان گفتاری است ایدئولوژیک که در سوژه اجتماعی به‌ نسبت زمانه بازپرداخت شده و به‌سوی درک شدن در فاهمه‌ی اشخاص می‌رود (از این به‌بعد برای اشاره به‌ اشخاص از واژه کدهای اجتماعی استفاده می‌کنیم، چرا که این کدها از طریق واژگان اجتماعی در ساختار هضم شده و جز آنچه در ساختار از پیش تعیین شده، نمی‌توانند عملی انجام دهند). این درک بر این اصل اشاره دارد که یک ذهن برتر (این ذهن برتر، فراآگاهی اجتماعی است، درکی که در تاریخ همواره موجود است اما همواره به‌ صورت ناپیوسته. ناپیوستگی او بر این اصل دلالت دارد که اجتماع هیچگاه نمی‌تواند همه‌چیز را در خود داشته باشد، اما همواره می‌تواند از طریق تاریخ بر اصول فراآگاهی اجتماعی و هویت واحد حاضر در آن پی‌ببرد. زبان فراآگاهی اجتماعی تاریخ است) در ساختار اجتماعی موجود است که اشخاص را به غربال معنا باز می‌دارد، چرا که ساختار اجتماعی یک بازی معنایی است که بایست از طریق واژگانش درک شود، کلماتی که در همه‌سوی اجتماع حاضرند و چون سیلانی ابدی در تاریخ گذر می‌کنند و در «ساختار ایدئولوژیک» خود را هربار بر اشخاص به‌ گونه‌ای معنا می‌کنند (این واژگان در تاریخ یله هستند و بر زمان خاص خود چنگ می‌اندازند، گاهی سقوط می‌کنند و گاهی ریسمان زمان را بر دست می‌آورند). این ساختار ایدئولوژیک دقیقا همان نشانه‌ای است معنایی که ذهن برتر اجتماع آن‌را ارائه می‌کند، چراکه ایدئولوگ‌بودن آن بدین معناست که زمان را در خود برای کدهای اجتماعی صرف کرده و آنان را به درک زمانمندشدن به‌حرکت وا می‌دارد (به‌گونه‌ای زمان را غربال می‌کند). به‌عبارتی درک ایدئولوژیک یعنی فهم شدن در ساختار که برای هر زمان به‌شیوه‌ای معنا می‌شود، چون «روزی که در آن شب روشن است» و همه‌چیز معنایی زمانمند دارد. نبایست فراموش کرد که در این بین نقش کدهای اجتماعی که هگل سعی در حذف آنان دارد از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، چرا که هرساختار اجتماعی درخود بنیادهای اصیلی دارد که براساس آن در تاریخ قدم برمی‌دارد و آن‌چیزی نیست جز کدهای اجتماعی آن. پس نمی‌توان فارغ از کدها به استقلال دست‌یافت چراکه این امر در ماهیت حقیقی خویش بسنده بر وجود کدهایی است که معنای استقلال را صرف کند چرا که در خود «خویشتن را مایی می‌داند که من است». درک ایدئولوژیک در تقابل با خودآیینی هگل دارنده دو بخش است:

۱) اصل آزادی امری ایجابی است، به‌ نوعی که خود را در ساختار براساس نیرویی بیرونی تعیین کرده و در درون کدهای اجتماعی خود را براساس «دید تعیین‌بخش» غربال می‌کند، زیرا هر کداجتماعی قابلیت صرف تمام واژگان ساختار خود را ندارد و تنها بایست از الفبایی بهره جوید که برای او مشخص است و برآزادی خود، همانطور که است بسنده کند.

۲) خود تعیین‌بخش حقیقت ندارد، چراکه این «خود» صرفا نیمه‌تمام اما تام است. به‌عبارتی دیگر همواره برای درک خویشتن به‌دیگری نیازمند است اما در ساختار خود تماما ماهیتی تام دارد. این مفهوم بدین معناست که او در آنچه که هست بسنده است، چراکه اصلا فراتر از خود نمی‌تواند باشد.

آزادی از فقر/ نورمن راکول/ 1943

آزادی از فقر/ نورمن راکول/ ۱۹۴۳

هگل همانطور که بیان شد، آزادی را خود تعیین‌بخشی می‌انگارد که واجد سرشتی خاص هست که همان عقلانیت اوست. خود تعیین‌بخش او بدین معناست که «خود» خودِ آیین است، زیرا سویه‌ی افعال خویش را موافق با اصولی که خود برای خویشتن وضع می‌کند، متعین می‌کند. این مفهوم همان استقلالی است که نمایان می‌کند شخص از آن جهت که خود، خویش را تعیین می‌کند به علل خارجی بی‌نیاز است. ذکر این نکته لازم است که این خودتعیین بخش در اراده خویش دیگری را اراده می‌کند، چراکه آن درک ایدئولوژیک ذکرشده، به این نکته اشاره دارد که زمانه برای درک شدن خویش به‌این کدهای اجتماعی نیاز دارد و این کدها بیشتر از آن‌که ماهیتی واحد داشته باشند برای صرف شدن واژگان خود نیازمند دیگری هستند، چراکه برای شکل‌گیری واژگان، تعیین گفتمان و درک کردن آن توسط کدها امری است حیاتی. این کدها، در خود بسنده بود خودشان نیازمند این درک هستند که بایست برای حضور در دایره «بسندگی» با کدهای نزدیک به خودشان گفتمان کنند و اندیشه را درساختار عمل به‌ظهور برسانند. استقلال آنان در معنای این امر، کاملا نیازمند بر دیگری است و نمی‌توانند خارج از قوه گفتمان دیگر کدها به این امر بپردازند. هگل همچون روسو و کانت اعتقاد دارد که آدمی تنها زمانی مختار می‌شود که از آزادی خویش خودآگاه شود. ذکر این نکته لازم است که کدهای کنش‌گر ما از همان آغاز درباب ذات خویش خودآگاه هستند، به‌عبارتی آنان معنای «خودآگاهی» خویش را براساس اصول ذاتی خود، از همان آغاز که پای بر جهان می‌گذارند، تعیین‌ کرده‌اند. این کدها در آغاز به‌ سان بومی هستند سفید که پیش‌تر شخصی نقش اولیه‌ی پرتره را با مداد کم‌رنگی در آن کشیده است، چراکه بعدها قرار است این نقش‌ها پررنگ و پررنگ‌تر شوند. گاهی ممکن است برخی از خط‌های از پیش‌کشیده از چشم نقاش دور بماند و نتواند آنان را پررنگ کند، گاهی هم ممکن است برخی از بخش‌ها را پیش از حد به رنگ آغشته کرده و سایه‌های فراوانی برای آن بزند. تمام این نقش‌زدن‌ها بستگی به آن دارد که نقاش چگونه صبح از خواب برخواسته است، چه‌خورده و آیا توانسته اجاره ماهانه‌ی کارگاهش را پرداخت کند یا نه. این داستان‌سرایی بر این اصل پافشاری می‌کند که کدهای اجتماعی از همان آغاز بنا برشرایط درک خودآگاهی از خود دارند و اراده‌شان دقیقا بر شرایطی متکی است که آنان درش واقع شده‌اند. به‌دیگر سخن اراده آنان خود را اراده می‌کند (همانطور که هگل اشاره می‌کند)، اما توان اراده کردن بر اراده‌های همسانی وابسته است که شخص برای جمع کردن عزم خود به‌آنان نیازمند است، چراکه اگر آنان نباشند، خودآگاهی شکل نمی‌گیرد، زیرا «خود» بر «ما» بسته است و ما بدون خود معنایی ندارد. خودآگاهی، به این درک اشاره دارد که کدهای اجتماعی برای بودن در ساختار خود نیازمند واردات و صادرات واژگان وجودین خود هستند. این مسئله دقیقا باز به‌همان امر «بسنده‌بودن» اشاره دارد چراکه این کدها نمی‌توانند خارج از آن‌چه که هستند درکی داشته باشند و در اوج استقلال خویش به ساختاری که آنان را پرورش داده، وابسته‌اند زیرا اگر آن ساختار نباشد کدهای اجتماعی نیز نمی‌توانند خود را بیان کنند، چراکه واژگان وجودین آنان تماما در آن ساختار حاضر است. به‌عبارتی دیگر کدهای اجتماعی بایست برهرآنچه که هستند بسنده کنند، زیرا خارج از آن دیگر توان صرف شدن ندارند و آزادی برای آنان نیز کاملا تحت پوشش همین درک است، چراکه آنان تنها در ساختار خود آزاد هستند.

آزادی پرستش/ نورمن راکول/ 1943

آزادی پرستش/ نورمن راکول/ ۱۹۴۳

هگل برای آزادی سه اصل را بیان می‌کند که با آنچه در منطق خود نیز گفته است همخوان است. این اصول عبارتند از: کلیت، جزئیت و فردیت. براساس دم کلیت، شخص آزاد و مختار باید واجد نیروی خودآگاهی باشد، یعنی توانایی جداشدن از تمامی موقعیت‌های معین و مشخص، تا بدان وسیله جدا از آن‌ها به خویش هوشیار شود؛ کنش‌گر می‌بایست توانایی کناره‌گرفتن از تمامی روندها و روال‌ها را داشته باشد تا بدین وسیله درباب گزینه‌ها و اختیارات خود به تامل بپردازد و اگر  چنین نکند کنش‌هایی آزادانه نخواهد داشت. حضور در ساختار خود درکی است که به عاملیت خاص و عقلانی کنش‌ها درجهت آنچه که خودآگاهی می‌خواهد اشاره دارد، درکی که در ساختارها پرورش یافته است و واژگان بیانی خود را از آن ساختار گرفته است. جدا شدن از آن به‌مثابه پوچ شدن است، چراکه دیگر چیزی وجود ندارد. کداجتماعی که می‌خواهد آزاد باشد باید درکی جزئی نسبت به مسائل داشته باشد، زیرا اگر بخواهد درکی کلی برای خود درجهت هر امری برگزیند، باز دوباره پوچ می‌شود، چراکه نمی‌تواند به‌ همه‌چیز بیندیشد. این جزئی‌نگری برخلاف آنچه هگل در اصل دوم آزادی به آن اشاره دارد، درکی اختیاری نیست، یعنی شخص به‌صورت اختیاری درخیابان خودآگاهی قدم برنمی‌دارد تا آنچه که آزادی است را به‌کف آورد بلکه شرایط اجتماعی یاهمان ساختاری که کداجتماعی را صرف کرده، چون کودکی دستش را می‌گیرد و با خود در خیابان خودآگاهی پیش می‌برد تا مبادا کودک گم شود یا بلایی سرش آید. گاها کودک در دم غرفه‌ای شروع به گریه کردن می‌کند تا اسباب‌بازی را برایش بخرند اما شرایط اجتماعی می‌داند که کودک به آن نیازی ندارد و او را کشان‌کشان آن‌هم درحالی که اشک می‌ریزد با خود می‌برد، اما برای ساکت کردنش یک بستنی هم برایش میخرد. این کودک نباید دستش به‌ آن اسباب‌بازی می‌رسید چراکه قرار نیست همه‌چیز برایش در هرلحظه‌ای فراهم باشد، اما به‌جایش در آن لحظه، اجتماع برایش به‌جای آن اسباب، بستنی می‌خرد تا ساکت شود و حداقل چیزی برای خوردن داشته باشد. این دقیقا همان امر جزئی‌نگری است چراکه قرار نیست کدهای اجتماعی در صرف خویش کاملا برهمه‌ی اصول احاطه‌ی کامل داشته باشند و دست به انتخاب بزنند، بلکه آنان بایست برای انتخاب، تنها به چیزهایی دل ببندد که برای آنان قابل درک و حاضر است. در این موقعیت است که آزادی در بسنده‌بودن شناخته می‌شود، چراکه بر هر فرد همان‌طور که هست بسنده می‌کند. او در آزادبودن باید جزئی باشد و معنای خاص خود را از آزادی که بنا بر شرایط اجتماعی بر او وارد شده است را صرف کند. اصل دوم آزادی به دم فردیت بسیار نزدیک است، چراکه هگل بیان می‌کند فرد باید برای خود حد بگذارد و به‌جای آن‌ که تمام تعهدات را بپذیر، تنها به بخشی از آنان اکتفا کند. اما تفاوت هگل با اصول بسندگی در این است که او بیان می‌دارد شخص باید خود انتخاب کند که چگونه در انتخاب محدود باشد، درصورتی که کد اجتماعی به‌ صورت ذاتی در انتخاب محدود است و تنها در یک‌سری اصول خاص توانایی پذیرفتن یا برگزیدن دارد.

چنین است که آزادی در بسندگی شناخته می‌شود، چراکه پی‌در‌پی معنای آن، بنا بر اصولی بنیادین در هر زمانه در حال تغییر است.

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *