سرزمین مطلقسازی
دربارهی ادبیات داستانی چک
فرشاد جابرزاده
وقتی درباره ادبیات چک حرف می زنیم، کار ساده ای نیست مشخص کردن اینکه دقیقا چه جغرافیایی مد نظرمان است. این سرزمین از گذشته تا به امروز دستخوش تغییرات متعددی شده و جمهوری چکی که اکنون در اروپا می بینیم، تفاوت های بسیاری با چک زمانه کافکا دارد. جمهوری چک تا سال ۱۸۰۶ میلادی، بخشی از امپراتوری مقدس روم بود و سپس تا زمان فروپاشی امپراتوری اتریش- مجارستان، جزو آن سرزمین محسوب می شد. در سال ۱۹۱۸ کشور چکسلواکی تأسیس شد. آنچه امروز به عنوان ادبیات چک می شناسیم، در واقع آثار نویسندگانی است که در این جغرافیا زاده شده و به زبان مادری خود، چکی، نوشته اند. هرچند موارد نادری چون فرانتس کافکا نیز هستند که با وجود رشد و زندگی در سرزمین چک، به زبان دیگری (آلمانی) می نوشتند. چکسلواکی در سال ۱۹۹۲ به دو کشور جمهوری چک و اسلواکی تبدیل شد.
چرا ادبیات داستانی چک اهمیت دارد؟
یکی از کارکرد های ادبیاتْ اعتراض به وضع موجود و دفاع از ستم دیدگان است. ادبیات چک از ابتدا، مانند بسیاری از دیگر کشورهای اروپای مرکزی و شرقی، با مشکلات سیاسی و فرهنگی بسیاری روبهرو بوده است. به همین سبب وقتی به آثار داستانی این سرزمین می نگریم، شاهد تأثیر و حضور انکارنشدنی سیاست در آن خواهیم بود. نوشته های نویسندگانی از قبیل ایوان کلیما (زاده ۱۹۳۱) و واتسلاف هاول (۲۰۱۱-۱۹۳۶) مصداق هایی برجسته از این ادبیات متأثر از سیاست هستند. شاید آغاز ادبیات سیاسی چک را بتوان سال ۱۹۱۸ و تأسیس کشور چکسلواکی قلمداد کرد که همراه بود با مسئله ای دیگر. اهمیت دوم و چه بسا پررنگ تر ادبیات چک به روایت های بدیع و خاص نویسندگانی همچون کارِل چاپِک (۱۹۳۸-۱۸۹۰) بر مدار مفهوم «انسانیت» و رؤیاهای این نویسندگان برمی گردد، رؤیاهایی که در مواجهه با پیشرفت های شتابان بشر در اوایل سده بیستم شکل می گرفتند.
نگاه نیست انگارانه آن ها و دید سیاهشان به رویدادهای زمانه که معمولا با طنزی گزنده همراه می شد، ادبیات چک را به یکی از سردترین و تلخ ترین نمونه های ادبی در اروپا تبدیل می کرد. برای مثال، در رمان کارخانه مطلق سازی چاپک، شاهد نگاه سیاه و در عین حال انتقادی او به پیشرفت فناوری و بهره برداری حداکثری از انرژی هستیم. چاپک در عمل، یکی از نخستین آثار پادآرمان شهری را خلق می کند که در مقایسه با آنچه نویسندگان امروز مانند مارگارت اتوود در این زمینه می نویسند، چه بسا خلاقانه تر است. برخی ادبیات شناسان معتقدند سقوط پادشاهی هابسبورگ (از دودمان های حاکم بر چند کشور اروپایی) و خیزش و تشکیل چکسلواکی هرچند موجب افول وضعیت اقتصادی مردم شد، شکوفایی ادبی چک را به همراه داشت.
نمایشنامه های انتقادی و داستان های سیاسی چک ها در خارج از مرز های چکسلواکی مورد توجه دوستداران ادبیات قرار می گرفتند و نگاه جوامع دیگر بیش ازپیش به کشوری معطوف می شد که تا قبل از این ادبیاتش را آن چنان جدی نمی گرفتند.
ظهور شوایک، سربازی خوب از چک
چک ها علاقه شدیدی به کنایه و طنز سیاه داشته اند. در این میان، اگر نگوییم مهم ترین، یکی از بااهمیت ترین رمان های تاریخ ادبیات چک را یارُسلاو هاشِک (۱۹۲۳-۱۸۸۳) در سال های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۳ منتشر کرد. سرباز خوب شوایک تا امروز به پنجاه وهشت زبان مختلف ترجمه شده که از این حیث در میان آثار نویسندگان این کشور رکورددار است. رمان هاشک قصه ای ساده دارد. خبر ترور فرانتس فردیناند، ولیعهد پادشاهی اتریش-مجارستان، در سارایوو به گوش مردم پراگ می رسد. در پراگ، شوایک متوجه این اتفاق و شروع جنگ جهانی اول می شود.
او قصد دارد هرچه زودتر به ارتش بپیوندد اما شور و اشتیاق بیش ازاندازه اش موجب اتفاقات عجیبی می شود که در طول رمان می خوانیم. با اینکه هاشک در سی ونه سالگی و پیش از اتمام کتاب سکته قلبی و فوت کرد، شوایک بنا به چند علت مورد توجه عمومی در چک و اروپا قرار گرفت.
نخست اینکه همانند مارش رادتسکی، شاهکار یوزف روت (۱۹۳۹-۱۸۹۴)، نویسنده اتریشی، در طول رمان «شوایک» نیز نویسنده در تلاش است از چند و چون سقوط امپراتوری اتریش مجارستان سر دربیاورد -روت در رمانش سعی داشت بفهمد که این امپراتوری چرا سقوط کرد و چگونه به این سادگی از صحنه سیاسی اروپا حذف شد . البته برخلاف رمان جدی مارش رادتسکی، رویکرد هاشک نگاهی همراه با طنز سیاه و کنایه آمیز به مسئله است. او هم چنین به دنبال نفی جنگ و تکریم صلح خواهی در رمانش است. آنچه ما در طول کتاب شاهدش هستیم، اشتباهات تمام نشدنی شوایک است که بار طنز داستان را به دوش می کشد. نویسنده قصد دارد از مسئله ای برای ما پرده بردارد که گاه از نظر ما دور می ماند: اینکه بیشتر افرادی که در طول جنگ به سربازخانه ها می روند و کشته می شوند جوانانی هستند که روزی قرار بوده است آینده وطن خود را بسازند. قلم هاشک و طنز او در رمان ناتمامش بسیار نزدیک به اثر ماندگار جوزف هلر آمریکایی (۱۹۹۹-۱۹۲۳)، تبصره ۲۲ است. هلر در مصاحبه ای آشکارا از تأثیر شوایک بر تبصره ۲۲ می گوید: «اگر شوایک را نمی خواندم، هیچ وقت سراغ نگارش تبصره ۲۲ نمی رفتم.» نکته بامزه این است که کلمه «شوایک» در فرهنگ واژگان انگلیسی به عنوان صفت وارد شده است و به فردی ساده و بداقبال اما باهوش نسبت داده می شود که مورد غضب و سرکوب بالادستی های خود قرار گرفته است. حتی مجسمه های شوایک امروزه در اقصانقاط لهستان و چک به چشم می خورند و به گونه ای می توان او را معروف ترین سرباز تاریخ جنگ های جهانی در گستره ادبیات دانست.
کارل چاپک، نویسنده ای از آینده
کارل چاپک را می توان یکی از خاص ترین نویسندگان ادبیات اروپا در سده بیستم نامید، نویسنده ای که خود را تحت تأثیر اچ جی ولز (۱۹۴۶-۱۸۶۶) می دانست و بیراه نیست اگر نمایشنامه مشهورش، کارخانه روبات سازی رسوم، را تأثیرگرفته از ماشین زمان ولز بدانیم. چاپک برخلاف بسیاری از هم نسلان خود می کوشید فلسفه خود را جای داستان های ملال انگیز، با قصه هایی خیالی و سرگرم کننده به ذهن مخاطبش القا کند.
او در خانواده ای روشن فکر و علاقه مند به مسائل روز پرورش یافت. پدرش مردی مثبت اندیش و ماده باور بود که هرچند نگاهی در تضاد با کارل داشت، کارل همواره از او به عنوان فردی آگاه یاد می کرد. مادرش آن چنان اهل سیاست نبود و به افسانه ها و موسیقی فولکلور علاقه داشت. برادرش، یوزف، نیز نقاشی چیره دست بود که بعدها به نوشتن روی آورد و مدتی هم در کنار کارل روزنامه نگاری کرد. یوزف کسی بود که واژه «روبات» را ابداع کرد که چندی بعد، کارل از آن در نمایشنامه کارخانه روبات سازی رسوم بهره برد.
هنگامی که جنگ جهانی اول آغاز شد، کارل چاپک به علت مشکلات جسمانی اش از حضور در جنگ باز ماند. او که دکتری فلسفه داشت و مدتی نیز در دانشگاه سوربن تحصیل کرده بود، به روزنامه نگاری روی آورد. این مسئله به نزدیکی اش به سیاست مداران برجسته به ویژه توماس ماساریک، نخستین رئیس جمهور چکسلواکی، منجر شد. چاپک عقاید ضدکمونیستی داشت و در اواسط دهه سی نیز نماینده اصلی جریان ضدفاشیسم در چک شناخته می شد، امری که پس از اشغال چکسلواکی به دست نازی ها مشکلات متعددی برایش به بار آورد. آلمانی ها نمی توانستند انتقادات تند و تیز او را تحمل کنند و به هر نحوی که می شد، او و خانواده اش را تحت فشار گذاشتند. در نهایت، کارل چاپک به سبب سینه پهلو در چهل وهشت سالگی فوت کرد. عجیب آن است که تا ماه ها بعد، کسی از مرگ او باخبر نشد و وقتی نازی ها برای دستگیری اش آمدند، متوجه این اتفاق شدند. آن ها برادرش، یوزف، را به اردوگاه کار اجباری بِرگِن بِلزِن در آلمان بردند و او نیز هفت سال بعد در همان جا دار فانی را وداع گفت.
چاپک در طول زندگی اش هفت مرتبه نامزد جایزه نوبل ادبیات شد که هیچ گاه به آن نرسید. آثارش طیف های مختلفی از ژانرها را در بر می گیرند و از داستان های جنایی گرفته تا نمایشنامه های سیاسی در کارنامه ادبی اش به چشم می خورد. با این حال، به سبب موفقیت نمایشنامه کارخانه روبات سازی رسوم و رمان هایی مثل کارخانه مطلق سازی و جنگ با سمندرها از کارل چاپک به عنوان نویسنده ژانر علمی تخیلی یاد می کنند. شهرت او در این ژانر حتی به سرزمین هایی بسیار دورتر از چک نیز رسیده است. نمایشنامه نویس شهیر آمریکایی، آرتور میلر، از چاپک به عنوان یک سرمشق در نویسندگی یاد می کند.
به آثار چاپک باید نگاهی چندبعدی داشت. او ناظر جنگ جهانی اول و سپس اشغال چک در آستانه جنگ دوم بود و شاهد پیشرفت فناوری در عرصه های جنگ افزارها و سلاح های کشتار جمعی و … . چاپک می دانست که این پیشرفت ها موجب جنگ طلبی هرچه بیشتر انسان خواهد شد و روز به روز ما را به سمت ابتذال اخلاقی و انحطاط روحی خواهد کشاند . از طرف دیگر، ظهور دیکتاتور هایی نظیر هیتلر و استالین به این زوال سرعت بیشتری می بخشید . در چنین شرایطی، چاپک خود را به عنوان روشن فکر از بدنه اصلی سیاست جدا کرد و به مردم پیوست. او طالب صلح و مدینه فاضله بود و نه جنگ و پادآرمان شهرهایی که دیکتاتور ها در ذهن می پروراندند. آلمانی ها می دانستند بهترین کار برای کاهش و حذف آثار چاپک بر مردم، ساکت کردن اوست و هرچند او حاضر به پذیرفتن تبعید نشد، آن ها ضمن کنار گذاشتنش از اموری نظیر روزنامه نگاری و نویسندگی و اعمال محدودیت بر ارتباطاتش، کارل چاپک را دشمن مردم قلمداد کردند. در نهایت نیز او در فراموشی جامعه اش خاموش شد، اما نوشته هایش ماندگار شدند.
ایوان کلیما، راوی قرن دیوانه
ایوان کلیما از ستایش کنندگان کارل چاپک بود و حتی سرگذشت نامه او را نوشت. از لحاظ نوع دیدگاه و شیوه نگارش نیز کم و بیش می توان او را ادامه دهنده راه چاپک در مبارزه با دیکتاتوری دانست. کلیما در همان نخستین خطوط زندگی نامه خودنوشتش، قرن دیوانه من، کودکی خود را فاقد اتفاقات خاص می داند اما با هجوم آلمان به چکسلواکی در سال ۱۹۳۸، همان سالی که چاپک فوت کرد، زندگی او و خانواده اش دستخوش تغییرات فراوانی شد. از آنجا که اجداد او یهودی بودند، ایوان، برادر و والدینش را مانند بسیاری از چک ها به اردوگاه کار اجباری تِرِزین اشتات فرستادند. سه سال و نیم بعد، با ورود ارتش سرخ به چکسلواکی آن ها آزاد شدند، اما وقایعی که در آن دوران برایشان رخ داد، به نوعی مسیر زندگی ایوان را عوض کرد. او ظلم دیکتاتور و رنج مظلوم را دیده بود و حال، آرمان خویش را در فداکاری در راه صلح می دید. در بازگشت به زندگی عادی تصمیم گرفت که به حزب کمونیست بپیوندد اما دنیا به کام او و پدرش پیش نرفت. با تغییر نظام در چکسلواکی و تحولات سیاسی، دادگاه های جنجالی برپا شدند و قتل های سیاسی متعددی رخ دادند. این دگرگونی به زندانی شدن پدر ایوان منجر شد. ایوان کلیما که کودکی اش را با مطالعه افسانه ها گذرانده بود، همان طور که در زندگی نامه اش اشاره می کند، حالا نبرد خیر و شر را به گونه ای دیگر و در نبرد میان شر و شر برای فرمانروایی در دنیا می دید.
از کلیما به سبب نگارش قرن دیوانه من به عنوان یکی از برترین ناداستان نویسان عصر حاضر یاد می شود، اما نباید از قدرت قلم او در داستان نویسی غافل شد. در میان آثار داستانی او، رمان نه فرشته نه قدیس مهم ترین است، رمانی که می توان آن را حاصل تجربیات کلیما در فعالیت های سیاسی اش دانست و از آن به عنوان تلفیق سیاست و ادبیات یاد کرد.
میلان کوندرا، فیلسوفی در قامت قصه گو
صحبت درباره میلان کوندرا (زاده ۱۹۲۹) را باید با این پرسش آغاز کرد که آیا آثار او باید با نویسندگان چک مقایسه شود یا نویسندگان فرانسه. کوندرا در برنوی چکسلواکی به دنیا آمد. پدرش موسیقی شناسی سرشناس بود و خود او تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته ادبیات و زیبایی شناسی گذراند. با این حال، مانند بسیاری از جوانان هم دوره خود، به سرعت سراغ سیاست رفت و همچون کلیما، به حزب کمونیست ملحق شد و جالب این است که مانند چاپک، در دانشگاه چارلز پراگ تحصیل کرد.
کوندرا نویسندگی را نخست با شعرهایی ایدئولوژیک آغاز کرد که شعارزده و فاقد ارزش ادبی بودند و امروز نیز کمتر اشاره ای به آن ها می شود. اما در داستان نویسی، او تا حد امکان از سیاست و شعار فراری بود و برخلاف کلیما، بیشتر سراغ مسائل فلسفی می رفت. البته نخستین رمانش، «شوخی»، نگاهی طنز و انتقادی به وضع موجود چکسلواکی داشت و به همین سبب در این کشور ممنوع شد، اما با تبعید به فرانسه، شاهد تغییر نگاه کوندرا به مقوله ادبیات هستیم . کتاب خنده و فراموشی، سبُکی تحمل ناپذیر هستی و جاودانگی از دیگر رمان های او هستند که هرچند ردپای سیاست و مسائلی از قبیل دوره بهار پراگ در سبکی تحمل ناپذیر هستی به چشم می خورد، بیش از هر چیزی آثاری در شناخت و کشف انسان هستند. او این آثار را در تبعید نوشت و اساسا بیشتر داستان های کارنامه ادبی میلان کوندرا در فرانسه نوشته شدند. ماجراهای این آثار در میهن نویسنده شان می گذرند، اما خود او ادعا می کند به علت تأثیرپذیری اش از ادبیات و فرهنگ فرانسه و نیز دوری اش از میهن، باید این آثار را در زمره ادبیات فرانسه آورد و نه ادبیات چک. کوندرا به شدت تحت تأثیر کافکا به نظر می رسد. در آثار او عموما با دوگانگی طنز و تراژدی روبه رو هستیم. از نگاه کارلوس فوئنتس (۲۰۱۲-۱۹۲۸)، نویسنده مکزیکی، کوندرا در آثارش سعی دارد ارتباط مستقیم و دوسویه زندگی شخصی و اجتماعی انسان را نشان بدهد و به ما بگوید که گسست این دو امری ناشدنی است. او گاه این مضمون را با طنزی سیاه همراه می کند که به همین دلیل او را تأثیرگرفته از کافکا می دانند.
کلام آخر
در میان کشورهای اروپای شرقی و مرکزی، چک کشوری است که ادبیاتش به شکلی قابل تأمل مورد توجه مترجمان و مخاطبان در ایرانی قرار گرفته است. کارخانه مطلق سازی کارل چاپک از نخستین آثار ادبیات چک بود که در ایران مطرح شد و حتی صادق هدایت مقدمه ای بر آن نوشت. هم چنین آثار نویسندگانی نظیر میلان کوندرا، ایوان کلیما و بهومیل هرابال(۱۹۹۷-۱۹۱۴) به فارسی ترجمه شده اند که از پرفروش ترین این آثار می توان به ترجمه پرویز دوائی از تنهایی پرهیاهوی هرابال و پرویز همایون پور از سبکی تحمل ناپذیر هستی کوندرا با عنوان بار هستی اشاره کرد. از آن میان، می شد در این مطلب به بهومیل هرابال نیز پرداخت که ظاهرا کوندرا او را بهترین نویسنده معاصر چک دانسته است اما محدودیت حجمی از سویی و کم رنگ بودن نام هرابال در مقایسه با دیگر نویسندگان بزرگ چک در منابع انگلیسی زبان ما از سوی دیگر، سبب شد به همین اشاره ها بسنده کنیم. فرانتس کافکا (۱۹۲۴-۱۸۸۳) دیگر نویسنده نامداری است که جز به یادی به او نپرداختیم. علت این امر هم نوشتن او به زبان آلمانی است و اینکه اساسا آثار این نویسنده جهان شمول را جزو ادبیات آلمانی زبان به شمار آورده اند.