نظریه ادبی

بنویس من زن ایرانی هستم

بنویس من زن ایرانی هستم

سیر تطور داستان‌نویسی زنان از دهه ۵۰ تا دهه ۸۰

لیلی بهشتی

داستان‌ معاصر فارسی از دیرباز تا کنون بخش مغفول‌مانده و کم‌پرداخته‌ی ادبیات ما بوده. قسمتی از ادبیات که نه مثل ادبیات کهن پر از شکوه و جلال شاهکارهای فارسی است، نه حداقل مانند شعر معاصر آنقدر مستقیم با حوادث سیاسی و اجتماعی دوران‌ها و وقایع مختلف پیوند خورده که نه فقط روشنفکرها، که عمده‌ی خوانندگان و مخاطبان ادبیات هم محض لذت و همذات‌پنداری به سراغ بخش‌هایی از آن بروند. داستان معاصر ما شاخه‌ی کم‌بار و نازک ادبیات است، که خوانندگانش معدودند و منتقدان و تحلیل‌گرانش حتی محدودتر. از این رو، اینکه بخواهیم شمار خاصی از این بخش را بیرون بکشیم و درباره‌اش به دنبال منابع و حرف‌های ارزنده بگردیم کار دشواری است که تقریبا هم راه به جایی نمی‌برد؛ آنچه هم که تاکنون نوشته شده یا پراکنده و فقط درباره‌ی این یا آن نویسنده است، یا محدود می‌شود به پایان‌نامه‌های دانشگاهی که اکثراً سعی کرده‌اند این یا آن نظریه‌ی ادبی جهانی (مثلا فمینیستی) را به‌زور روی آثار فارسی پیاده کنند.

اینجا اما سعی داریم به دور از این نام‌های دهان‌پرکن و فاخر و به دور از سوار کردن حرف‌ها و رویکردهای قلنبه‌سلنبه‌ی بی‌ربط بر روی این داستان‌ها، سعی کنیم خودشان را بخوانیم، بفهمیم و سر دربیاوریم که زنان داستان‌نویس ایران از آن هنگام که آغاز به نوشتن مستقل کردند چه می‌خواستند بگویند، چه گفته‌اند و چطور گفته‌اند و از چه راه‌هایی به‌هم مرتبط شده و کل نسبتامنسجمی را به وجود آورده‌‌اند به نام «داستان‌نویسی معاصر زنان ایران».

ایستگاه اول: دهه پنجاه، سربرآوردن‌ها و نوآوری‌ها

دهه‌ی پنجاه شمسی دهه‌ی به بار نشستن بسیاری تلاش‌های داستان‌نویسی ایران است. خیلی از بزرگان داستان‌نویسی ما بهترین آثارشان را در این دوره خلق کرده‌اند، ادبیات بالاخره موفق شده از زیر سلطه‌ی فشار و خفقان و جو افسرده‌ی پساکودتایی دهه‌های ۳۰ و ۴۰ بیرون بیاید و به روزهای روشن و مظاهر مدرن کشوری که به‌سرعت به سمت پولدار و صنعتی شدن می‌رود هم نیم‌نگاهی بیندازد، و در ادامه‌ی دهه هم به هیجانات اجتماعی و شور انقلابی برسد.

نخستین چهره‌های مستقل داستان‌نویسی در بین زنان هم در همین دهه است که شروع به نوشتن می‌کنند. تا پیش از این تقریبا فقط سیمین دانشور بوده و «سووشون‌»اش. باقی‌شان فقط داستان‌های پراکنده‌ای در این و آن نشریه‌ی روشنفکری چاپ می‌کرده‌اند. این دهه اما فصل شکوفایی آثار زنانی است که تقریبا همه از قشر بالاترازمتوسط شهرنشین و مدرن برخاسته‌اند، اما در نوشتن لزوما وفادار به طبقه‌ی خود نیستند و نگاهی انتقادی‌اجتماعی درون‌مایه‌ی نخستین تجربه‌های نویسندگی‌شان است.

شهرنوش پارسی‌پور

شهرنوش پارسی‌پور از اینجا شروع می‌کند، داستان‌های «آویزهای بلور» را در مجلات چاپ و سپس یک‌جا جمع‌آوری می‌کند و بعد هم «تجربه‌های آزاد» را می‌نویسد. در این داستان‌ها شخصیت اول اکثر داستان‌هایش زنانی هستند که از روزگار و زمانه‌ی خود به تنگ آمده‌اند و به جستجوی چیزی فراترند. قهرمان «تجربه‌های آزاد» سرشار از بی‌پروایی و نماد زن طغیانگر نسل خود است و به دنبال آزادی‌هایی که جامعه‌ی سنتی اطرافش در اختیارش نمی‌گذارد. پارسی‌پور را می‌توان فروغِ ادبیات داستانی دهه ۵۰ دانست، شجاعت و بی‌پرده حرف زدنش از خواسته‌ها و نیازهای احساسی و حتی جنسی زنان داستان‌هایش کاری است که پیش‌تر فقط فروغ در شعرش دست به آن زده بود. پارسی‌پور در همین دهه اثر بزرگ دیگرش «سگ و زمستان بلند» را هم می‌نویسد، رمانی که رگه‌های انتقادی اجتماعی‌اش حتی از قبلی‌ها هم فراتر می‌رود و دختر شخصیت اصلی‌اش سرانجام از جهان واقعی که برنمی‌تابدش و برایش سرشار از سیاهی و مرگ است به جهان وهم و خیالات عجیب فرو می‌رود و بخش دوم داستان را به سمت سورئال و فراواقع شدن می‌برد؛ فضایی که پارسی‌پور بعدها در «طوبا و معنای شب» هم به آن بازمی‌گردد و دیگر آثارش هرگز به رئالیسم خالص متعلق نیستند؛ بلکه انگار برای فرار از جهان رئالی که نمی‌توانند ایرادهایش را تحمل کنند می‌خواهند به چیزی فراتر پناه ببرند.

مهشید امیرشاهی را هم باید در همین دهه بررسی کرد، هرچند داستان‌هایش مربوط به نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۴۰ هستند و مهم‌ترین اثرش را هم بعدها در دهه‌ی شصت منتشر خواهد کرد. اما فضای فکری‌اش متعلق به همین دهه است. امیرشاهی از طبقه‌ای متمول و مرفه آمده و سعی بر پنهان کردن آن ندارد و ایرادی هم در آن نمی‌بیند. و در داستان‌هایش هم هرچند گاهی رگه‌های طنزآمیز انتقاد اجتماعی دیده می‌شود، که اقتضای زمان است و سبک موردپسند آن دوران، اما در نهایت نگاه از بالا و تحقیرآمیز به طبقات پایین و فقیر اجتماع غلبه دارد؛ طبقه‌ای که از نگاه امیرشاهی کلفت و نوکر امثال او هستند و بی‌سواد و بی‌عقل. بی‌عقل‌های داستان‌های امیرشاهی اما، چه در «کوچه بن‌بست» و چه در «ساربی‌بی‌خانم»  و دیگر آثارش، سرانجام متحد می‌شوند و دست به انقلاب می‌زنند. که این می‌شود درون‌مایه‌ی مهم‌ترین اثر خودزندگی‌نامه‌ای و حدیث‌نفس امیرشاهی، «در حضر». که وقایع‌نگاری‌ها سال ۵۶ و ۵۷ است و سرشار از تحقیر و فحش به انقلاب و انقلابیون و سوگواری آشکار برای وطنی که دارد نظام شاهنشاهی را از دست می‌دهد و پابرهنه‌ها را سر کار می‌آورد. امیرشاهی بعدها ادامه‌ای هم بر این رمان می‌نویسد، «در سفر». که شرح زندگی مهاجرانه‌اش است در پاریس. او هنوز هم بر سر همین موضع خود مانده و در فرانسه با همین موضع به نوشتن ادامه می‌دهد.

مهشید امیرشاهی

گلی ترقی هم در همین دهه و با «من هم چه‌گوارا هستم» آغاز می‌کند، هرچند نقطه‌ی اوجش دو دهه بعد و پس از سکوت طولانی‌اش است. در این دهه اما نویسنده‌ی تازه‌ای است که نثری استوار و قوی و طنز انتقادی و پوچی‌گرایانه‌ای به‌طور نامحسوس در آثارش دیده می‌شود که خواننده را به یاد داستان‌های کوتاه بزرگمرد این عرصه، بهرام صادقی می‌اندازد و نوید متولد شدن نویسنده‌ای توانمند را می‌دهد. نویسنده‌ای که علیرغم برخاستن از خانواده و طبقه‌ی اجتماعی بسیار مرفه، موضوع آثارش طبقه‌متوسط و حتی طبقات فرودست است و با نگاهی اجتماعی سعی بر جلب کردن توجه به اوضاع این افراد دارد و پتانسیل‌های داستانی‌شان را از طبقه‌ی خود بسیار بیشتر می‌بیند. زنان قهرمان داستان‌های ترقی در این دوران خیلی متنوع و گوناگون‌اند و در یک یا چند دسته‌ی مشخص جای نمی‌گیرند، اما در اکثرشان میل به تغییر وضع موجود و درآمدن از زیر سلطه‌ی مطلق مردان دیده می‌شود، و در عین آن ناامیدی بسیار و ناتوانی‌شان از ایجاد این تعییر. نقطه‌ی اوج این وضعیت داستان «خوشبختی» است، داستان زنی که توسط شوهرش مورد همه‌ی انواع آزار قرار می‌گیرد اما آنقدر در این چرخه غرق شده که سندروم استکهلم‌وار باور کرده که خوشبخت است و شوهر و زندگی‌اش را بسیار دوست دارد و نباید سعی کند ترکشان کند.

 

ایستگاه دوم: دهه‌ی شصت، سعی در کنار آمدن با حقایق جدید

این دهه همان‌قدر که در تاریخ سیاسی معاصر ما دهه‌ای پرحادثه و سرنوشت‌ساز به حساب می‌آید، در داستان‌هایمان بالعکس کم‌بارترین دوران را رقم زده. که این دو البته به هم وابسته‌اند و هردو از یک بستر اصلی سرچشمه می‌گیرند: سال‌های نخست پس از یک انقلاب.

دهه‌ی شصت دهه‌ی مهاجرت تعداد زیادی از روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان و اهالی فرهنگ به خارج از مرزهاست و آغاز زندگی جدیدشان در غربت، که بعدها ادبیات سست و کم‌مایه‌ی مهاجرت ما را ایجاد خواهد کرد. اما در این دهه چه در بیرون و چه در درون مرزها آدم‌ها نمی‌نویسند، یا خیلی کم می‌نویسند؛ هنوز مشغول عادت کردن به وضع زندگی جدیدشان هستند؛ هنوز نمی‌دانند پس از این تغییر بزرگ از چه می‌خواهند بنویسند؛ و کسانی که در ایران مانده‌اند حتی نمی‌دانند از چه می‌توانند بنویسند. که زمانه‌ زمانه‌ی اوج سانسورها و بگیروببندهای پساانقلابی است و متولیان افراطی انقلابی که عرصه‌ی فرهنگ را هم تسخیر کرده‌اند، هنوز سال‌های زیادی مانده تا جریان دوم خرداد و نخستین زمزمه‌های تغییر و بازترشدن فضا.

منیرو روانی‌پور

اواخر این دهه اما نوید کشف نویسنده‌ی تازه و متفاوتی داده می‌شود؛ منیرو روانی‌پور اولین اثرش «کنیزو» را سال ۶۷ منتشر می‌کند. کنیزو که با کارهای بعدی روانی‌پور از جهات بسیاری متفاوت است، در به همراه داشتن رنگ‌وبوی فضاهای جنوبی و وارد کردن لهجه‌ی آن خطه (بوشهر) به داستان اتفاقا آغازگر راهی است که بعدها هم روانی‌پور در ادامه‌اش حرکت خواهد کرد. کنیزو اما مجموعه داستانی رئالیستی است، سرشار از تلخی‌های اجتماعی و اشاره به معضلاتی مانند فقر و تن‌فروشی و کودک‌همسری و … . شیوه‌ی پرداخت روانی‌پور در این داستان‌ها چندان تازه و شگفتی‌آور نیست، اما اینکه تاکید دارد شخصیت‌های اصلی داستان‌هایش زنان باشند و مشکلات و مصائب آن‌ها سوژه‌ی داستان‌هایش باشد چیزی است که پیش‌تر نمونه‌های چندانی نداشته. زاویه‌دید غیرمستقیم اکثر این داستان‌ها هم دیگر نکته‌ای است که از چیره‌دستی این نویسنده‌ی تازه‌یافت‌شده خبر می‌دهد. روانی‌پور دو سال بعد و همچنان در دهه ۶۰ «اهل غرق» را می‌نویسد؛ رمانی که به نظر می‌رسد سرآغاز کارهای دارای سبک نویسنده باشد و نقطه‌ی آغاز کار حرفه‌ای‌اش. اهل غرق، و بعدها دیگر آثار روانی‌پور به‌خصوص «کولی کنار آتش» نیز به همین ترتیب، از مشهورترین نمونه‌های رئالیسم جادویی و ورود عناصر غیرواقع یا فراتر از واقع به داستان فارسی هستند. بسیاری اهل غرق را مشابه و حتی تقلیدی از اثر معروف مارکز، «صد سال تنهایی»، می‌دانند و از حق نگذریم شباهات بسیاری هم بین این دو اثر وجود دارد؛ اما روانی‌پور داستانش را کاملا بومی‌سازی کرده. به نظر می‌رسد او از ترکیبی از فضاهای بومی و اقلیمی وهم‌آلود و خوفناک روستایی و ساعدی‌وار، و همچنین مجموعه‌ای از خرافه‌ها و باورهای عامیانه‌ی مردم بومی جنوب کشور استفاده کرده تا مجموعا داستانی خلق کند که اگر هم تقلیدی از مارکز است اما دست‌کم کاملا بومی‌شده‌ی آن است.

روانی‌پور بعدها هم به ادامه‌ی همین مسیر می‌رود و در آثار بعدی‌اش هم ترکیبی از عقاید عامیانه و خرافه‌های اقلیمی و همچنین پررنگ‌تر شدن رئالیسم جادویی را می‌توان دنبال کرد.

شهرنوش پارسی‌پور نیز در این دهه دومین اثر معروف خود، «طوبا و معنای شب» را می‌نویسد که یکی از زنانه‌ترین داستان‌های معاصر فارسی به شمار می‌رود. طوبا و معنای شب اثر بسیار نمادینی است سرشار از استعاره‌ها و معانی فراواقعی برای پدیده‌های طبیعی و تشبیه زن به مظاهر طبیعت، از همه مهمتر هم تشبیه زن به زمین که زیربنای اصلی داستان است. داستان البته خالی از ضعف‌های داستان‌پردازی و مضمون‌انگاری نیست و به لحاظ ژانری هم التقاطی به حساب می‌آید و داستان کاملا رئالی است که ناگهان در فصل آخر تغییر جهت داده و مالیخولیایی و سورئال می‌شود. اما فارغ از اینها داستان مفصلی است درباره‌ی زندگی طوبا و همه‌ی مشکلات و دغدغه‌هایش، همه‌ی آدم‌های اطرافش، همه‌ی مردهای زندگی‌اش و بعدها بچه‌هایش؛ اما داستان هیچ‌وقت محور بودن طوبا را رها نمی‌کند، از کودکی تا کهن‌سالی‌اش. و اینگونه می‌توان طوبا را هم یکی از زنان معروف داستان‌های معاصر فارسی دانست، جایی در کنار زری سووشون و فخرالنسا و فخری «شازده احتجاب» و زن اثیری و زن لکاته‌ی «بوف کور» و بعدتر کلاریس «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم».

 

ایستگاه سوم: دهه هفتاد، زمانه‌ی ثبات و نوآوری‌ها

دهه‌ی هفتاد اما خلاف دهه‌ی پیشین خود دهه‌ی شکوفایی‌های ادبی و فرهنگی است. به‌خصوص نیمه‌ی دوم این دهه که با روی کار آمدن جریان موسوم به اصلاحات همه‌چیز رنگ و بوی آزادی بیشتر و بازتر شدن فضا و کمتر شدن فشارها گرفته و به نظر می‌رسد در این بین دست نویسندگان و روشنفکران هم برای نوشتن آنچه که در سر دارند و سپس چاپ کردن آنچه که نوشته‌اند بازتر شده، حال چه در قالب آثار مستقل و چه در نشریات نوپای ادبی و فرهنگی آن دوران مانند آدینه و گردون و تکاپو و… .

زویا پیرزاد

در این دوران در داستان‌نویسی زنان هم تغییرات مهمی رخ می‌دهد؛ علاوه بر اینکه شماری از نویسندگانی که در دهه‌های قبلی کار خود را آغاز کرده بودند در این دوره به نقطه‌ی اوج کارشان می‌رسند، جریان جدیدی از نویسندگان زن هم در این دهه سربرمی‌آورند که شاید بهترین اصطلاح برای توصیفشان «زنان طبقه‌متوسطی» باشد. زنانی از طبقه‌ی اقتصادی غیرفرودست و فرادست و با دغدغه‌های عادی و روزمره که می‌خواهند از همین دغدغه‌ها و زندگی ساده‌ی خود بنویسند و ادبیات را به سمت بازتاب دادن صدای این دسته از افراد جامعه پیش ببرند. گونه‌ای از داستان توسط اینان خلق می‌شود که به‌جرئت می توان گفت بعدتر و در دهه ۸۰ تبدیل به گونه‌ی غالب شده و هم بسیار پرفروش می‌شود و هم اقبال نویسندگان به نوشتن آن بسیار رو به افزایش می‌گذارد. اما سرآغاز این ایده را می‌توان در کارهای اولیه‌ی پرچمدار این عرصه، زویا پیرزاد دید که اولین مجموعه‌داستان‌هایش «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» را (که بعدها با عنوان «سه داستان» در یک مجموعه جمع‌آوری می‌شوند) در این دهه منتشر می‌کند. داستان‌های پیرزاد از همان ابتدا، که داستان‌های بسیار کوتاه و یکی دو صفحه‌ای هستند، شیوه و سبکی را دنبال می‌کنند که مشخصا قرار است در آغاز دهه‌ی بعدی به شکوفایی و اوج خود برسد و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» را پدید بیاورد. تقریبا تمامی عناصر آن رمان را در همان داستان‌های آغازین پیرزاد هم می‌توان دید: زنانی معمولی که زندگی‌های مرفه و درظاهرخوبی دارند اما نبود چیزی از جنس هیجان را در زندگی حس می‌کنند و به همین دلیل همیشه غمی نهان دارند، زنانی که سعی می‌کنند وضع زندگی خود را تغغیر دهند اما در این کار موفق نمی‌شوند. زنانی که به افق‌های دورتر و روشن‌تر دلبسته‌اند، اما توانشان در حد خیره شدن به آن افق‌ها از پشت پنجره است. پنجره از این رو در داستان‌های آغازین پیرزاد یکی از تکرارشونده‌ترین عناصر است که نقشی کلیدی ایفا می‌کند. داستان‌های مجموعه‌ی دومش هم به همین سیاق اما کمی پخته‌تر و کمی هم طولانی‌ترند. و در مجموعه‌ی سوم، یک روز مانده به عید پاک، در قالب سه داستان بلند پیوسته تقریبا طرح اولیه‌ی یک رمان را پایه‌ریزی می‌کند، طرحی که در سال‌های آینده زیربنای «چراغ‌ها…» خواهد بود.

غزاله علیزاده

یکی دیگر از شاخص‌ترین نویسندگان دهه‌ی هفتاد که البته نخستین اثرش در سال ۵۶ چاپ شده اما نقطه‌ی اوجش در دهه‌ی هفتاد با انتشار معروف‌ترین اثرش است، غزاله علیزاده است. علیزاده نوشتن را در نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه و با داستان‌های کوتاهش آغاز می‌کند، داستان‌هایی که به لحاظ قوت نثر از برترین نمونه‌های زمان خود هستند، هرچند به لحاظ مفاهیم آنچنان تازه و بدیع نباشند. وی معروف‌ترین مجموعه‌ی داستان‌کوتاهش را در سال ۶۳ منتشر می‌کند، با عنوان «دو منظره». بعدتر اما در آغاز دهه‌ی ۷۰ با رمان بزرگش به عرصه‌ی داستان‌‌نویسی باز می‌گردد. «خانه‌ی ادریسی‌ها» معروف‌ترین اثر وی و شاید بتوان گفت یکی از معروف‌ترین رمان‌های ایرانی پساانقلاب است. داستان عجیبی که فضای پادآرمانشهری دارد و در زمانه‌ی پساانقلاب بلشویکی در شهری فرضی به نام عشق‌آباد می‌گذرد. ساکنین خانه مردمانی عجیب و منزوی و اشراف‌زاده‌های پیشاانقلابی هستند، که زندگی‌شان با وقوع انقلاب و ورود ناگهانی مردمانی اشغالگر به خانه‌شان و اجبار به زتدگی گروهی کاملا دگرگون می‌شود. داستان خانه‌ی ادریسی‌ها را نمی‌توان در یک یا چند پاراگراف توضیح داد، نمی‌توان حتی با اطمینان گفت که داستانی رئال است یا سورئال، که نمادین است و اشاره به انقلاب و دیگر وقایع اجتماعی و سیاسی معاصر دارد، یا داستان خالص است. اما به‌هرحال می‌توان این را فهمید که با وجود موضوع غریبش، نثر قوی و یکدستش و شخصیت‌پردازی‌های کم‌نظیرش، شاهکار به‌یادماندنی دهه‌ی هفتاد است. شاهکاری که پس از سال‌ها گذشتن از زمان خواندنش هم بیش از هر چیز شخصیت‌هایش همچنان با آدم می‌مانند و این جادوی شخصیت‌پردازی‌های بدیع و بی‌مانند غزاله علیزاده است.

علیزاده بعدتر هم «شب‌های تهران» را می‌نویسد، رمان دیگری که نسبت به خانه‌ی ادریسی‌ها فضای رئالتری دارد و زنانه‌تر هم هست، قهرمانش زنی جوان و عجیب است که به نظر می‌رسد شباهت‌های بسیاری به خود غزاله علیزاده داشته باشد. این کتاب اولین اثری است که پس از مرگ از او چاپ می‌شود. علیزاده در سال ۷۹ در یکی از جنگل‌های شمال کشور خودکشی می‌کند و باقی آثارش به همت دوستان و همکارانش پس از مرگش در قالب دو مجموعه داستان و دو رمان (شب‌های تهران و «ملک آسیاب» که تنها اثر علیزاده است که در فضای ایران پس‌ازانقلاب می‌گذرد) منتشر می‌شود.

علیزاده بین نویسندگان زن هم‌دوره‌ی خود احتمالا کمتر از بقیه «زنانه‌نویس» به حساب می‌آید؛ او تاکیدی بر اینکه قهرمانانش همه زن باشند و دغدغه‌ها و مشکلات داستان‌هایش زنانه باشد ندارد، بلکه به دغدغه‌های بشر مدرن می‌پردازد و تمرکزش را روی یک جنسیت خاص قرار نمی‌دهد و از این جهت همیشه متفاوت با دیگر نویسندگان دوران خود به حساب می‌آید. آثار علیزاده نه به جنسیت خاصی متمایل هستند و نه حتی بعضا به زمان و مکان خاصی؛ معروف‌ترین اثرش خانه‌ی ادریسی‌ها متعلق به جغرافیایی ناشناخته است و حتی اسامی افراد هم طوری انتخاب شده که نه بتوان به مکان خاصی نسبتشان داد و نه به دوره‌ی زمانی خاصی. و می‌توان گفت همه‌ی وجوه آثارش به نوعی جهانی و جهان‌وطنی بودن متعلق‌اند.

گلی ترقی

دیگر چهره‌ی مطرح این دهه گلی ترقی است که پس از یک دوره‌ی طولانی ننوشتن و دو دهه سکوت ادبی بازگشته و سعی بر خاطره‌نویسی و بازگشت به شکوه دوران گذشته‌ی زندگی خود دارد. ترقی که در این بین به پاریس مهاجرت کرده و در آنجا زندگی جدیدی را بی‌شباهت به زندگی اشرافی سابقش در تهران آغاز نموده، به گفته‌ی خود به افسردگی مبتلا می‌شود و همین افسردگی مقدمه‌ای است بر بازگشت به دوران کودکی و نوجوانی و خاطرات خوش آن دوران. که این تلاش‌ها در عرصه‌ی داستان‌نویسی ما سبک جدیدی را ایجاد می‌کنند که ترکیبی است از داستان‌پردازی، خودزندگی‌نامه‌نویسی و خاطرات‌نویسی. ترکیبی که به‌سرعت پرطرفدار می‌شود و ترقی کتاب‌هایش را یکی پس از دیگری در همین ژانر منتشر می‌کند. داستان‌های ترقی شکوه و زیبایی جهان کودکی و بوها و تصویرها و مکان‌ها و خیابان‌های قدیمی تهران و تفریحات مدرن شهری دهه‌های ۳۰ و ۴۰ را به یاد مخاطبان می‌اندازد و آنان را به سفری شیرین در زمان می‌برد. در بخش دیگری از داستان‌هایش هم البته قهرمان داستان‌ها زنان مستقل مهاجر خسته و ناامیدی هستند که زندگی سختشان در غربت هیچ شباهتی به زندگی سابقشان ندارد و آنها سعی بر تحمل کردن و کنار آمدن با این زندگی جدید دارند. این دسته‌ از داستان‌های ترقی را می‌توان بخشی از داستان‌ها و ادبیات مهاجرت زنانه‌ی فارسی معاصر دانست و از این جهت به نظر می‌رسد بتوان شباهت‌هایی بین آثار او و نویسنده‌ی معروف هندی با درون‌مایه‌هایی شبیه به همین موضوعات، جومپا لاهیری، پیدا کرد. بعدها در بین ایرانیان خارج‌نشین هم البته این ژانر پیروانی پیدا می‌کند و مثلا روح‌انگیز شریفیان یکی از افرادی خواهد بود که در دهه‌ی بعدی به ادامه‌ی این راه داستان مهاجرت زنانه می‌پردازد و تردیدها و دلتنگی‌ها و سختی‌های زندگی مهاجرین نسل اول و دوم ایرانی را از دیدگاه زنان طبقه‌متوسطی به نمایش می‌گذارد.

دیگر چهره‌ی شناخته‌شده‌ای که بعد از حدود یک دهه سکوت در این دهه رمانی بزرگ و چندجلدی منتشر می‌کند سیمین دانشور است. او که پس از شاهکارش سووشون، که از شناخته‌شده‌ترین داستان‌های معاصر فارسی است، یکی دو مجموعه‌‌داستان کمترمعروف منتشر کرده بود، در دهه‌ی هفتاد با مجموعه‌ی سه‌جلدی «جزیره‌ی سرگردانی» و «ساربان سرگردان» (جلد سوم آن گم شده و به دست ما نرسیده) باز می‌گردد. این رمان دانشور هم شباهت‌های بسیاری به سووشون دارد؛ هرچند به‌وضوح متعلق به زمانه‌ی بعد از آن است. اما همچنان رنگ‌و‌بوی سیاسی و مبارزاتی دارد، زندگی طبقات اجتماعی مختلف و دارای تضاد را به نمایش می‌گذارد (مادر بورژوای هستی، قهرمان داستان، در تقابل با مادربزرگ فرودستش) و زنانش از انواع گروه‌ها و تیپ‌ها انتخاب شده‌اند، اما علیرغم تفاوت‌هایشان همه‌شان همچنان به‌نوعی به زندگی سنتی و مسیر تعریف‌شده برای زندگی زن که همان یافتن مرد مناسب و ازدواج و تشکیل خانوداه است معتقدند.

سیمین دانشور

ایستگاه چهارم: دهه هشتاد، زنانگی طبقه‌متوسطی

دهه‌ی هشتاد را می‌توان نقطه‌ی اوج جریانی به حساب آورد که زویا پیرزاد در دهه قبل آغاز کرده بود. در این دهه شماری از زنان نویسنده به میدان ادبی ایران وارد می‌شوند که نه مانند نویسندگان پیش از انقلاب از خانواده‌هایی متمول و اشرافی آمده‌اند و می‌خواهند صدای همان طبقه باشند، نه چندان دغدغه‌ی اجتماعی و انتقادی دارند و می‌خواهند از دردهای جامعه بنویسند. اینان زندگی‌های ساده و معمولی خود را دارند و آمده‌اند که منعکس‌کننده‌ی صدای زنان دیگری مانند خود در داستان معاصر فارسی باشند، زنانی که غرق زندگی روزمره‌ی خود هستند، زنانی که ادبیاتی را پدید می‌آورند که شهلا زرلکی به‌درستی به آن «ادبیات آپارتمانی» و در قسمت‌هایی حتی «ادبیات آشپزخانه‌ای» لقب داده.

زویا پیرزاد

طلایه‌دار و پیشرو این جریان همچنان زویا پیرزاد است، که رمان مهمش «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در سال هشتاد منتشر می‌شود، سروصدای بسیاری راه می‌اندازد، جوایز بسیاری می‌گیرد و بسیار خوانده و دیده می‌شود. کلاریس این رمان زنی تماما معمولی است؛ ازدواج کرده، بچه دارد، زندگی ساده و آرامی دارد و به نظر می‌رسد خوشحال است. اما با ورود همسایه‌ی جدید این شادی و آرامش درونی کاملا درهم می‌شکند، کلاریس با دیدن مرد همسایه ناگهان همه‌ی چیزهایی را به یاد می‌آورد که در زندگی ساده‌اش فراموششان کرده بوده، چیزهایی ماننند عشق و هیجان و توجهاتی که لازم دارد اطرافیانش نثارش کنند و سال‌هاست فقط خودش نثارشان کرده. بعدتر اما زندگی تکلیف تردیدها و امیدهایش را خیلی سریع یک‌سره می‌کند؛ طوفان ملخ به شهر سرازیر می‌شود و مشکلات هم همین‌طور به زندگی کلاریس. امیل (مرد همسایه) دلبسته‌ی کس دیگری است؛ بچه‌ها به کلاریس و نظم عادی زندگی نیاز دارند؛ و سرانجام هم دفتر ماجرا و تمام امیدهای کلاریس با رفتن ناگهانی خانواده‌ی سیمونیان همان‌طور که ناگهانی ایجاد شده بوده ناگهان هم بسته می‌شود.

زنان پیرزاد در داستان‌کوتاه‌های قبلی و رمان بعدی‌اش عادت می‌کنیم همه کمتر یا بیشتر فضاهایی مشابه را تجربه می‌کنند؛ همه‌شان تعهدات خانوادگی را اولویت اول زندگی‌شان می‌دانند و تردیدها و دلبستگی‌های ناگهانی را گناهی اخلاقی که توسط فضای اطراف و حتی توسط خودشان سرکوب می‌شود؛ آن‌‌ها به تغییر زندگی‌شان فکر می‌کنند و خیالش را در سر می‌پرورانند اما دست‌آخر توان انجامش را ندارند و ترجیح می‌دهند به آشپزخانه‌ی امن و گرمشان بازگردند. عنصر مهم دیگر اما که باعث می‌شود آثار پیرزاد علیرغم شباهت‌هایش به باقی آثار این دهه با سبکی متفاوت شناخته و به‌یاد‌آورده شود مسئله‌ی فضای ارمنی داستان‌هاست. پیرزاد تقریبا تنها داستان‌نویس موفق ماست که پیوسته فضای داستان‌هایش را فضایی ارمنی و مسیحی انتخاب می‌کند، فضایی آشنا برای خودش، که در برخی از داستان‌هایش با حال‌وهوای آبادان پیش‌ازانقلاب و شهرک‌های صنعت نفت انگلیسی‌ساز ترکیب می‌شود و مجموعا حال‌وهوایی تازه در داستان ایجاد می‌کند که خواندنش خوشایند است و جایش تقریبا در داستان معاصر ما خالی. (به‌جز معدودی داستان‌های اصغر عبدالهی که رنگ‌وبوی مشابهی دارند.)

فریبا وفی

فریبا وفی نیز یکی دیگر از نویسندگانی است که در این دهه مهم‌ترین آثارش را منتشر می‌کند و به نقطه‌ی اوج زندگی حرفه‌ای خود می‌رسد. وفی هم به سراغ فضاهایی مشابه پیرزاد می‌رود، فضاهای خانوادگی و روزمره‌نویسی‌های پرفروش و پرمخاطب این دهه. وی بسیار پرکارتر از پیرزاد هم هست، در دهه‌ی هشتاد به‌تنهایی پنج رمان منشر می‌کند که تقریبا همه‌شان هم مورد استقبال واقع می‌شوند و جوایز بسیاری را هم درو می‌کنند: «پرنده‌ی من» و «رویای تبت» من در دو سال متفاوت برنده‌ی جایزه‌ی گلشیری می‌شوند و شماری از آثارش نیز به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شوند و در خود ایران هم به چاپ‌های بالا می‌رسند. وفی نثر خوب و یک‌دستی دارد که برای روزمره‌نویسی و حدیث‌نفس مناسب است و ترکیب این ویژگی با تاکیدی که بر زنانه نوشتن و از زنان و دغدغه‌هایشان نوشتن دارد مجموعا آثاری را پدید آورده که علیرغم تکراری و کلیشه بودن مضمون و محتوایشان، طیف وسیعی از زنان را به خود جذب می‌کند. اما زنان داستان‌های وفی هم عمدتا تیپ مشخصی هستند که از همان‌دست مشکلات زنان پیرزاد رنج می‌برند، زنانی حسرت‌خورده و درگیرزندگی‌روزمره‌شده، که شاید علاقمند به ایجاد تغییر در زندگی‌هایشان باشند، اما توان آن را ندارند و دست‌آخر همان به ادامه دادن همان روند معیوب پیشین تن می‌دهند.

در این دهه اما علاوه بر نویسندگان پرکار و شناخته‌شده با شماری نویسنده‌ی ناشناخته که ناگهان با یک اثرشان به معروفیت می‌رسند نیز روبه‌رو می‌شویم. یکی از معروف‌ترین تک‌اثرهای این دهه رمان «چه کسی باور می‌کند» است، از روح‌انگیز شریفیان. که برنده‌ی جایزه‌ی گلشیری سال ۸۲ می‌شود و بسیار مورداستقبال قرار می‌گیرد. داستان شریفیان از یک سو فضای مهاجرتی دارد و به رنج غربت برای نسل اول مهاجرین پس از انقلاب ۵۷ می‌پردازد و از سوی دیگر گونه‌ای از خاطره‌نویسی و نوستالژی‌بازی درباره‌ی زندگی شیرین گذشته در خانواده‌های اشرافی و پرجمعیت ایرانی است، ژانری شبیه به بخش اعظم کارهای گلی ترقی، که در ترکیب با توان بالای نویسنده در خلق مونولوگ‌های درونی زنانه و احساسی اثری پرمخاطب را پدید آورده‌ که نویسنده را به‌سرعت معروف کرد. شریفیان پس از این هم به رمان‌نویسی ادامه داده، اما آثارش رفته‌رفته ضعیف‌تر و کم‌خواننده‌تر می‌شوند.

در این دهه تک‌اثرهای دارای مضامین شبیه به این آثار شمار بالایی دارد. آثاری که به نظر می‌رسد از یک فضای فکری و از نویسندگانی با وضعیت اجتماعی و اقتصادی و حتی رده‌ی سنی شبیه‌به‌هم سرچشمه می‌گیرند. دو اثر معروف دیگر یکی «انگار گفته بودی لیلی» سپیده شاملو است و یکی «چهل‌سالگی» ناهید طباطبایی. در هردوی این رمان‌ها، به‌مانند اثر شریفیان و آثار پیرزاد و وفی، قهرمان داستان زنی است تنها، میان‌سال و به دلایلی ناراضی از زندگی، که از خود و دغدغه‌هایش حرف می‌زند و به نظر می‌رسد داستان بر مدار او می‌گردد. اما ردپای سلطه‌ی مردانه و جهانی که اولویت اصلی‌اش مردان و دغدغه‌هایشان است و زنان صرفا زیر سایه‌ی آنهاست که معنا می‌یابند و دیده می‌شوند به‌شدت در این دست رمان‌ها به چشم می‌خورد و نقطه‌ی اوجش شاید داستان «انگار گفته…» باشد، که مرد اصلی داستان سال‌ها پیش مرده اما هنوز هم شخصیت اول داستان به حساب می‌آید و داستان خطاب به او نوشته شده و زن هنوز هم نتوانسته از زیر بار سایه‌ی او خارج شود و به حدی از استقلال برسد.

یکی دیگر از این تک‌اثرهای معروف دهه‌هشتادی اما «نگران نباش» مهسا محبعلی است. اثری کاملا متفاوت با مضمون اصلی عمده آثار این دهه، اما در عین حال از بسیاری جهات شبیه به آن‌ها. محبعلی دست روی سوژه‌ای گذاشته که کمتر کسی تابه‌حال در آن طبع‌آزمایی کرده: اعتیاد. و نوشتن داستانی که قهرمانش تحت‌تاثیر مواد مخدر و روان‌گردان است و حال طبیعی ندارد یقیناً فضایی تازه و سبکی سورئال ایجاد می‌کند، که در دهه‌ی داستان‌های رئال و روزمره بسیار بدیع و نوآورانه است. قهرمان داستان محبعلی حتی خودش هم با قهرمانان پیشین داستان‌های این دهه تفاوت‌های بسیاری دارد، پیش از هرچیز اینکه جوان است. و عصیانگر و گریزان از خانواد و به دنبال نوع دیگری از زندگی که در تضاد با ارزش‌های سنتی خانواده باشد. محبعلی آمده که صدای این نسل جدید باشد و داستان زنانه را از انحصار زنان میان‌سال اهل خانه و خانواده دربیاورد. آدم‌های داستان محبعلی با لهجه‌ و اصطلاحات جوانانه‌ی دهه‌هشتادی تهرانی حرف می‌زنند، به هم پیامک می‌دهند و با تکنولوژی زندگی را پیش می‌برند و از همه مهمتر، سعی بر بازتولید کلیشه‌های جنسیتی رایج ندارند. در آشپزخانه زندگی نمی‌کنند، شوهر و بچه ندارند و زیر سلطه‌ی مردان زندگی‌شان نیستند و هیچ تفاوت بنیادینی بین شخصیت‌های زن و مرد داستان مشاهده نمی‌شود. اما درعین‌حال، این داستان هم به‌مانند داستان‌های دیگر این دهه سرشار از مونولوگ‌های سیال‌ذهن‌گونه‌ای از زبان شخصیت‌‌های اصلی است، پر از توصیفات ریز و جزئی زندگی روزمره و معمولی است و از همه مهمتر تمام‌و‌کمال به طبقه‌متوسط شهرنشین و نالان از وضع خود تعلق دارد. و این ویژگی‌ها مجموعا آن را یکی از نماینده‌های متفاوت اما در عین‌حال متعلق به دهه‌ی خود می‌کند.

مهسا محبعلی

یکی دیگر از افرادی نیز که در همین دهه و به واسطه‌ی آثار متفاوتش شناخته می‌شود شیوا ارسطویی است. ارسطویی می‌تواند نماینده‌ی نوشتار روشنفکرانه‌ی این دهه باشد، که سعی دارد مسیر داستان را از رئالیسم روزمره و خاطره‌نویسی به سمت خلق داستان‌های نخبه‌گرا و با مضامینی غیرروزمره و درباره‌ی دغدغه‌های انسان مدرن پیش ببرد. او هم مانند محبعلی می‌کوشد در آثارش از انواع شیوه‌های مرسوم فرمی و سبکی داستان‌نویسی بهره ببرد و دیگر به‌مانند باقی آثار این دهه خود را دربند مضمون و محتوا حبس نکند. و در مضمون هم به دنبال سوژه‌های تازه‌ است؛ زنان داستان‌های ارسطویی مستقل زندگی می‌کنند، دغدغه‌های اقتصادی دارند، پابه‌پای مردان کار می‌کنند و خلاصه به‌عنوان یکی از عناصر مستقل جامعه شناخته می‌شوند، نه صرفا زیرمجموعه‌ای از جهان مردان و زیر سلطه‌ی آنان. و این در داستان دهه هشتاد اتفاق جدیدی به حساب می‌آید.

در خاتمه نیز می‌توان گفت تنوع و طیف گسترده‌ی این راه‌های بازشده در مسیر داستان‌نویسی زنانه‌‌ی‌ ما تا دهه‌ی هشتاد در دهه‌ی بعدی هم خود را در ابعاد وسیع‌تری نشان خواهد داد و هرکدام از این راه‌ها در دهه‌ی نود هم پیروان خود را پیدا خواهند کرد و به شاخه‌های جدیدی تقسیم خواهند شد.

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *