پوپولیسم چپ چه میخواهد؟
نگاهی به کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ» اثر شانتال موف
ویلیام دیویس
مترجم: ریحانه عبداللهپور
شانتال موف استدلال میکند که یک جنبش مردمیِ جناح چپ که مبتنی بر نژاد یا ملت نیست، میتواند موفق شود؛ گرچه ناتوان از چگونگی بیان آن است.
حجم و سرعتِ جرائم اخلاقی دونالد ترامپ بدین معنی است که پیگیری آنها ممکن است دشوار باشد. کوهی از خشم ایجاد میشود و تخلفاتِ بیشماری در این فرآیند غوطهور میشوند. بنابراین این یک یادگاری از ماه اوتِ پیشین است: ترامپ در پاسخ به سؤالی دربارهی درگیریهای میان نئونازیهای «راست آلترناتیو» و معترضان ضد نازی در شارلوتسویلِ ویرجینیا۱این درگیری در تاریخ ۱۲ آگوست ۲۰۱۸ همزمان با سالگرد تظاهرات ملیگرایانۀ سفیدپوستان راستگرا که توسط صدها دانشجو و فعال چپ به اعتراض بر علیه پلیس تبدیل شد، در خیابان های شارلوتزویل در ایالت ویرجینیا رقم خورد.، اظهار داشت که «افرادِ بسیار خوبی در هر دو طرف» وجود دارند. این همارزی مهوّع بود، هر چند ارجاعات رسانه به معترضان با عنوان «چپ آلترناتیو» کمکی نکرد.
ترامپ منطقِ «هر دو طرف» را بسیار فراتر از آن چیزی که اکثر سیاستمداران یا کارشناسان مایل به انجامش هستند، پیش برد؛ اما تحولات سیاسی چند سال اخیر، ناظرانِ لیبرال را به طرح برخی پرسشهای مرتبط واداشته است: آیا قطبهای چپ و راست حقیقتاً تا این حد با یکدیگر متفاوت هستند؟ آیا کوربنیسم اشتراکی۲کوربنیسم اشتراکی به اعتقادات سیاسی جرمی کوربین (زاده ۲۶ مهٔ ۱۹۴۹) رهبر حزب کارگر و رهبر اپوزیسیون بریتانیا اشاره دارد. او خود را یک سوسیال دموکرات میداند و به ملیگرایی در بخش خدمات عمومی تاکید میورزد. با ترامپیسم ندارد؟
بخشی از این موضوع را میتوان به عنوان «نظریهی نعل اسبی» توصیف کرد، یعنی این ایده که طیف سیاسی مانند نعل اسب است و راست و چپ با رادیکالتر شدن شروع به همگرایی با یکدیگر میکنند؛ اما چیزهای دیگری نیز هستند که مسئله را مبهمتر میکنند. سطح تازهای از ملیگراییِ اقتصادی پدیدار شده است که توسط افرادی مانند استیو بنن در ایالات متحده، مارین لوپن در فرانسه و جنبش پنج ستاره در ایتالیا مطرح شده است که نارضایتی را به طور همزمان نسبت به مهاجرت و سرمایهی بینالمللی هدایت میکند. در اروپا، این موضوع دفاع بیگانههراسانهی تازهای در دولت رفاه ایجاد میکند، همانطور که گاهی اوقات توسط حزب استقلال انگلستان اعمال میشود. قرار دادنِ جنبشهای استقلال ملّی در طیف سیاسی میتواند به همان اندازه دشوار باشد.
اما دلیل دیگری وجود دارد که چرا «چپ» و «راست» در حال حاضر شبیه به هم به نظر میرسند: پوپولیسم. ما در شرایطی زیست میکنیم که نظریهپرداز سیاسی بلژیکی، شانتال موف۳شانتال موف (انگلیسی: Chantal Mouffe؛ زادهٔ ۱۷ ژوئن ۱۹۴۳) یک تحلیلگر و نظریهپرداز سیاسی و فمینیست اهل بلژیک است.، از آن بهعنوان «لحظهی پوپولیستی»۴لحظۀ پوپولیسیتی در اینجا با تکیه بر نظریۀ ارنستو لاکلائو در کتاب «دربارۀ عقل پوپولیستی»، موقعیتی است که برای ترسیم مرزی سیاسی جامعه را به دو قسم «ستمدیدهها» و «تکیهزدگان بر اریکۀ قدرت» تقسیم میکند. حال در این شرایط، براساس آنچه گرامشی فَتَرت میخواند، وظیفۀ لحظۀ پوپولیستی به چالش کشیدن قدرت و مقاومت در برابر دگرگونیهای اقتصادی و سیاسی سالهای هژمونی نئولیبرال است. یاد میکند، که در آن موقعیت سیاست تهییجشده، متهاجمانه، خشن و غیر قابل پیشبینی شده است و تمام قوانین و توقّعاتی که از دهۀ ۱۹۷۰ بر سیاستهای لیبرال دموکراسی حاکم بوده است را نادیده میگیرد. اگر تمییزِ میان چپ و راست مبهمتر شده است، تا حدودی به این دلیل است که مجموعهی مشابهی از نیروها در طرفین آزاد میشوند، از جمله سرسپردگی به رهبران، بدگمانیِ به رسانه، تمهیدات در سطح خیابانی و احساسی عاطفی از بیعدالتی.
موف آگاه است که اصطلاح پوپولیسم در اروپا معانیِ تحقیرآمیزتری نسبت به ایالات متحده دارد و به دنبال إحیای آن است. برای اولین بار در امریکا بود که با تأسیس حزب مردم در سال ۱۸۹۱ پوپولیسم ظهور کرد که کشاورزان و کسبوکارهای کوچک را علیه نخبگان تجارتهای بزرگ، سیاستهای حرفهای و دولت شوراند. موف اعتقاد دارد که ویژگی کلیدیِ تمام پوپولیسم، تعیین هویتِ «مردم»ای است که از نوعی رقیب متمایز شدهاند، تمایزی که به اتحاد و بسیج آنان کمک میکند. ملیگرایان میتوانند به تعدادی رقیب اشاره کنند، از قدرتهای خارجی گرفته تا مهاجران و «دشمنانِ درونی» (رسانههای لیبرال، روشنفکران سوسیالیست، یهودیان)، که همهی آنان میتوانند به آسیبرساندن به «مردم» متهم شوند؛ اما همانطور که پودموس در اسپانیا، ژان لوک ملانشون در فرانسه، سیریزا در یونان و کوربینیسم در بریتانیا نشان میدهند، ملیگرایان امتیازِ انحصاریِ پوپولیسم را ندارند.
موف با بهرهگیری از نظریهپرداز سیاسی و حقوقدان نازی، کارل اشمیت۵Carl Schmitt، استدلال میکند که تمایز میان «مردم» و رقیب نقطه شروعِ اساسیِ تمامِ سیاستهاست. باورمندان به فنسالاری۶Technocrats نسبت به این موضوع غافل هستند و سرشتِ متناقض (یا به تعبیرِ موف مجادلهایِ) سیاست برای دورههای طولانی استیلا۷Hegemony پنهان میشود که در طی آن سیاست به «مسئلهای صرفاً برای مدیریت نظم تثبیتشده، حوزهای مختص به کارشناسان» تبدیل میشود. مارگارت تاچر در ایجادِ چنین استیلایی موفق شد و خط مشئ خود را به عنوان تنها راهِ کنش در جهت منافع کشور ترسیم کرد، به طوری که در زمان قدرتگرفتنِ حزب کارگر، فهمِ سلیمی در باب اقتصاد وجود داشت.
بحرانِ مالیِ ۲۰۰۸ نشانگرِ پایانِ آن استیلای تاچری و آغازِ دقیقۀ پوپولیستیِ ما بود. در چنین مواقعی، ما وارد دورهای از عدم قطعیتِ رادیکال میشویم که در آن تا زمانی که نوعی «مردم» جدید جمع شوند و استیلایی تازه تثبیت شود، همه چیز برای تصرف است. موف، به طوری که برای یک نظریهپرداز سیاسی عجیب است، تشخیص میدهد که با توجه به بسیاری از موارد که بر اساس احتمالاتِ هر موقعیت شکل میگیرد، نظریه در چنین مواقعی کاربردی ندارد. همه چیز به استراتژیها، تاکتیکها و تواناییِ بهدستگرفتنِ ابتکار عمل در برابر رقیب بستگی دارد. نبرد برای دستیابی به فهمِ سلیمِ تازهای، شامل سیاستهای حزبی، جامعهی مدنی و رسانهها، آغاز میشود و بر چگونگیِ احساس و تفکّرِ مردم عادی تأثیر میگذارد. تاچر مطبوعاتِ روپرت مرداک۸کیث روپرت مرداک (به انگلیسی: Keith Rupert Murdoch) (یا مرداخ یا مردوخ) زادهٔ ۱۱ مارس ۱۹۳۱ در ملبورن، سرمایهدار آمریکایی و سهامدار اصلی ابرشرکت نوز است. را در کنار خود داشت که شبیه به جدالهایی بود که امروزه توسط رسانههای فردی و جمعی مختلف در شبکههای مجازی ترتیب داده میشود.
این سؤال باقی میماند: در این منظرهی گیجکنندهی تازه دقیقاً چگونه راست را از چپ تشخیص میدهیم؟ یا شاید دیگر [این کار] لازم نیست. اکنون که مردی که در شارلوتسویل «افرادِ بسیار خوبی در هر دو طرف» دید، در حال ساخت اردوگاهای کار اجباری است و متئو سالوینی۹Matteo Salvini، نخستوزیر ایتالیا، خواستار «پاکسازیِ دستهجمعیِ» مهاجران شده است، تنها مخالفت با فاشیسم میتواند دلیلی کافی برای بسیج مردمی باشد. موف میگوید آنچه پوپولیسمِ چپ را متمایز میکند این است که «مردم» در آن به طور دموکراتیک ساخته میشوند، نه بر اساس ملیت یا نژاد. بهعبارتی پوپولیسم چپ با رهبریِ استراتژیک خوب، یک جنبشِ دموکراتیک رادیکال و برابریطلب میتواند رقیبی برای بومیگرایی باشد.
شواهدی وجود دارند که نشان میدهند این ادعا صحت دارد. آنچه سیریزا را در روزهای ابتداییِ خود هیجانانگیز میکرد، تابآوریای بود که در برابر طلوعِ طلاییِ راست افراطی و به ترویکا۱۰Troika از خود نشان داد. حزب کارگر کوربین از فروپاشیِ انتخاباتی که تقریباً تمامِ احزاب چپ میانهی مستقر در اروپا را تحت تأثیر قرار داده، اجتناب کرده است. شاید برنی سندرز۱۱Bernie Sanders آن ایالاتِ مهم میانهی غربی را در اختیار داشت که هیلاری کلینتون۱۲Hillary Clinton در سال ۲۰۱۶ نتوانست؛ اما موف هیچ راهنماییای در مورد اینکه پوپولیسمِ چپ چگونه میتواند مبارزه کند و موفق شود، و یا هیچ تضمینی در این مورد، ارائه نمیدهد. بیشک این با دیدگاه وی در باب دموکراسی همخوانی دارد: هیچ چیز در سیاست واقعی نیست، مگر آنکه از طریق مبارزه ساخته شده باشد.
با این حال، چیزی نگرانکننده در اینجا وجود دارد که او بدان اشارهای نمیکند. اگر سیاست دربارهی نامگذاریِ دشمنان باشد، آیا راست با یک مزیتِ بزرگ نسبت به چپ آغاز نمیکند؟ یا هنگامی که چپ شروع به این بازی میکند، آیا این خطر وجود ندارد که جنبهای خاصی از فاشیسم (مانند یهودستیزی) در برنامۀ آنان رخنه کند؟ زمانی که موفه در تلاش است تا آنچه پوپولیسم چپ را متمایز میکند بیان کند، گاهی اوقات به ابتذال هر سیاستمدار میانهروی سی سال گذشته کشیده میشود. [جملۀ] «هدف یک استراتژی پوپولیستیِ چپ، ایجادِ اکثریتی مردمی برای بهقدرترسیدن و ایجادِ یک استیلای پیشرونده است»، تقریباً میتوانست توسط تونی بلر۱۳آنتونی چارلز لینتون بلر (به انگلیسی: Anthony Charles Lynton Blair) (زاده ۶ مه ۱۹۵۳) نخستوزیر پیشین انگلیس، رئیس اسبق خزانهداری و وزیر خدمات مدنی بود. وی از ژوئیه ۱۹۹۷ پس از مرگ جان اسمیت در مه همان سال، رهبر حزب کارگر بودهاست. تونی بلر در یک پیروزی چشمگیر در انتخابات سراسری ۱۹۹۷ توانست بر جان میجر غلبه کند و به ۱۸ سال حکومت حزب محافظهکار (بریتانیا) پایان دهد. نوشته شود. او همچنین حاضر نیست درخواستِ از «ملت» را به عنوان ابزاری برای بسیج جمعی رد کند. اگر منصف باشیم، او تا حدودی با چپهای تندرو که (بر خلاف وی) نمیخواهند هیچ ارتباطی با سیاستهای پارلمانی داشته باشند، بحث میکند و باور دارد که نیروهای تاریخیِ بنیادین نهایتاً شاهد پیروزیِ آنان خواهد بود. با این حال، «بله، اما چگونه؟» سؤالِ تکراریِ این کتابِ کوتاه است، نه از روی شک و تردید، بلکه به دلیل نیاز فوری به پاسخ.
جان جودیس۱۴John Judis روزنامهنگار امریکایی در اثر انفجار پوپولیست مینویسد پوپولیسمِ چپ «دوگانه»۱۵Diadic است، در حالی که پوپولیسمِ راست «سهگانه»۱۶Triadic است. اولی «مردم» را در مقابل «نخبگان» قرار میدهد، در حالی که دومی همیشه حزب سومی اضافه میکند، معمولاً مهاجران، که «نخبگان» به طرفداری از آنان متهم هستند. با توجه به اصرار وی مبنی بر عدم قطعیت، احساساتزدگی و تضادِ موجود در سیاست، این بسیار قاطعتر از آن چیزی است که موفه مایل است باشد، اما روشن میکند که دقیقاً چه چیزی در معرض خطر است. اگر وظیفهی سیاسی در حال حاضر ساختن یک «مردم» است که بتوان از آن فهم سلیمی تازه بنا کرد، این سؤال که چگونه میتوان این کار را به انجام رساند، به گونهای که غریبهها و تازهواردان را نیز در بر بگیرد، شاید مهمترین مسئلهی چند سال آینده باشد.
این متن ترجمهای بود از مقالهی For a Left Populism by Chantal Mouffe review – the right doesn’t have to win به قلم William Davies که در سایت theguardian.com منتشر شده است.
#شانتال_موف #پوپولیسم_چپ #ارنستو_لاکلائو #بررسی_کتاب #TheGuardian