نظریه فلسفی

اعترافاتِ ویتگنشتاین

اعترافاتِ ویتگنشتاین

اعترافاتِ ویتگنشتاین

نقش «اعتراف» در فلسفه چیست؟

جاناتان بیل

مترجم: پارسا مشایخی فرد

«او نیز به‌مانند سقراط می‌دانست که صداقت با خویشتن، فلسفی‌ترین عملِ ممکن است.»

در یکی از روزهای سالِ ۱۹۳۷، لودویگ‌ ویتگنشتاین۱Ludwig Wittgenstein | زادۀ ۱۸۸۹ – درگذشتۀ ۱۹۵۱ | فیلسوفِ اتریشیبه خانۀ معلم روسیِ خود؛ فانیا پاسکال۲Fania Pascal، در کمبریج رفت تا به نقش خود در حادثه‌ای که بیش از یک دهه وجدانش را آزار داده بود، اعتراف کند.

همانطور که بسیاری از ما می‌دانیم، اعتراف کردن به‌چیزی، شجاعت می‌خواهد، به‌خصوص زمانی‌ که آنچه شما به آن اعتراف می‌کنید، منعکس‌ کنندۀ پشیمانی یا شخصیت ناخوشایندتان باشد؛ زیرا ما را مجبور می‌کند تا با ابعادی پنهان، از دیگران و خودمان، روبرو شویم. مواجهه با خودفریبی نیز، مستلزم تغییری عمیق در شخصیت است.

ویتگنشتاین که بسیاری او را بزرگ‌ترین فیلسوفِ قرن بیستم می‌دانند، از نظر اکثر گزارش‌ها مردی عمیقاً صمیمی و خودانتقادگر بود که بیشتر عمرش را در مبارزه برایِ تغییر و بهتر کردنِ خود، گذراند. پس جایِ تعجب نیست که او عمل «اعتراف» را، راهی برای فرار از خودفریبی می‌دانست.

علی‌رغم احترامی که ویتگنشتاین در تاریخ روشنفکری برای همگان دارد و الهام‌بخش بسیاری از متفکران بوده، شخصیت او همچنان در هاله‌ای از ابهام است. اما ذکر چند نکته از زندگی‌نامۀ این متفکر، در این موقعیت، می‌تواند مفید واقع شود. ویتگنشتاین در سال ۱۹۱۹، مستقیماً در ارتشِ اتریش – مجارستان، به‌عنوانِ معلم مدرسۀ ابتدایی آموزش دید و از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۶ در مدارس اتریش تدریس کرد. با این باور که او تمامِ مشکلات فلسفه را در «رسالۀ منطقی – فلسفی»۳۱۹۲۱ | Tractatus Logico-Philosophicus – گاهی به اختصار «تراکتاتس» نامیده می‌شود. این اثر، تنها کتابی است که در زمان حیاتِ ویتگنشتاین، منتشر شد.که به‌زودی قرار بود منتشر شود، حل کرده است، تمرکز خود را به‌ رویِ بهبودِ وضعیت شخصیِ خود معطوف ساخت. ازاین‌حیث، ویتگنشتاین تحت‌تأثیر دیدگاه رمانتیکِ تولستوی، که از تزکیۀ نفس با کار و زندگی در میان دهقانان برخواسته بود، شروع به تدریس در روستاهای فقیرنشین کرد.

ویتگنشتاین در دهۀ ۱۹۳۰، به دوستان و خانواده، به‌صورت مکتوب و حضوری، درموردِ برخی از مسائل، در چندین نوبت اعتراف کرده بود. قبل از دیدارش با پاسکال در سال ۱۹۳۷، در همان روز به او تلفن کرد و گفت که باید فوراً همدیگر را ببینند. ویتگنشتاین با تکیه بر داستانی که از «اعترافاتِ»۴به فرانسوی: Les Confessions | این کتاب میان سال‌های ۱۷۶۵ تا ۱۷۷۰ میلادی نوشته شده و در آن، روسو تمامیِ وقایع زندگی خویش را تا سال ۱۷۶۶ نوشته است. او در این کتاب، به‌صورتِ کاملاً شفاف، تمامی وقایع زندگی خویش صحبت روایت می‌کند. این کتاب همچنین به تفکرات و باورهایِ روسو از کودکی تا سال‌های پایانیِ عمر او، می‌پردازد.ژان ژاک روسو۵به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau | زادۀ ۱۷۱۲ – درگذشتۀ ۱۷۷۸ – فیلسوفِ فرانسوی، در بابِ روبانی که آن فیلسوفِ فرانوسی دزدیده بود، به‌یاد می‌آورد، اعتراف کرد که در زمان اقامتش در اوترتال۶Otterthal | یک منطقهٔ مسکونی در اتریش است که در ناحیۀ نوین‌کیرشن واقع شده‌است.؛ آخرین دهکده‌ای که در آن تدریس می‌کرد، یک دخترِ مدرسه‌ای را به‌دلیل بدرفتاری مورد ضرب‌وشتم قرار داد و پس از بازجویی توسط مدیر مدرسه، ویتگنشتاین – در حضورِ همان دانش‌آموز – این اتهام را رد کرد. خاطرات پاسکال که منبع ادعایِ فوق از آن واقعه است، موبه‌مو شبیه به آن‌چیزی به‌ نظر می‌رسد که دوستِ عزیزش، باید برای او تعریف کرده باشد. بااین‌حال، رِی مونک۷Ray Monk | زادۀ ۱۹۵۷ – زندگی‌نامه‌نویسِ بریتانیایی، نویسندۀ کتابِ تحسین‌برانگیزِ «ویتگنشتاین: رسالتِ یک نابغه»۸Wittgenstein: The Duty of Genius، دربارۀ خاطرۀ پاسکال ابراز تردید کرده است. مونک به خوانندگان گوشزد می‌کند، که به عقیدۀ او، روایت قابلِ اعتمادتری از یک حادثۀ مرتبط، اما مجزا، از رولند هات۹Rowland Hutt؛ دوستِ ویتگنشتاین، وجود دارد.

هات به یاد می‌آورد که ویتگنشتاین با انکارِ اتهامات در دادگاه، پس از «حادثۀ هایدباوئر»۱۰Haidbauer incident، شهادت دروغ می‌دهد. در آوریلِ سال ۱۹۲۶، در اوترتال، یک کودکِ یازده سالۀ ضعیف‌الجثه، به نامِ یوزف هایدباوئر، پس از ضربۀ ویتگنشتاین به سرش، به زمین افتاد و بیهوش شد. ویتگنشتاین تمامیِ دانش‌آموزان کلاس را به خانه فرستاد و هایدباوئر را به دفتر مدیر مدرسه برد تا دکتر او را معاینه کند. چندلحظه بعد از همراهیِ دانش‌‌آموز، ویتگنشتاین با تمامی قوا، متواری شد. در اینکه آیا ویتگنشتاین منتظر دکتر بود یا فوراً آنجا را ترک کرد، اختلاف نظر وجود دارد. بااین‌حال، ویتگنشتاین از آن اتفاق تبرئه گشت. همکارانش از او دفاع کردند و حتی از او خواسته شد تا به تدریس ادامه دهد. اما این ماجرا، پایان کار او به‌عنوانِ معلم مدرسه را رقم زد، زیرا او احساس می‌کرد که نمی‌تواند بار دیگر برای تدریس به مدرسه بازگردد. ویتگنشتاین با اعتراف به هر رویدادی در زندگی خود، نشان می‌دهد که وجدانی در عذاب و زخم‌خورده‌ دارد، که فراتر از خشم او به زندگی، این فیلسوف را در خود محبوس کرده است.

ویتگنشتاین با نشخوار ذهنیِ اعترافات خود، در سال ۱۹۳۷ نوشت:

«سال گذشته خود را جمع‌وجور کردم و زبان به اعتراف گشودم. چنین شد که به آب‌هایِ آرام‌ِ زندگیِ خود رسیدم… ولی الان از جایی که قبلاً بوده‌ام، فاصلۀ زیادی ندارم. من بیش از حد ترسو هستم. اگر این را اصلاح نکنم، دوباره به‌طور کامل غرقِ در موج‌های خروشان خواهم شد…»

در کتابی از خاطرات شخصیِ ویتگنشتاین، که توسط پاسکال و سایر نزدیکانش جمع‌آوری شده بود، یکی از وارثان ادبیِ۱۱literary executors | به شخص می‌گویند که پس از مرگ یک نویسنده، مسئول نوشته‌ها و کتبی از اوست که هنوز منتشر نشده است.او، راش ریس۱۲Rush Rhees | زادۀ ۱۹۰۵ – درگذشتۀ ۱۹۸۹ | فیلسوفِ امریکایی، عبارت «بزدلانه فراتر از حد»۱۳Cowardly Beyond Measureرا به‌عنوان اشاره‌ای به عدمِ درک ویتگنشتاین در تشخیص خودفریبیِ خویش، استفاده می‌کند. او دراین‌باره می‌نویسد: «شکست اراده تنها با شجاعت توانِ اصلاح‌پذیری می‌یابد». شجاعت لازم برای اعتراف به درک اعترافاتِ ویتگنشتاین، به‌عنوانِ استعارۀ مونک، به‌مانند خودافشایی است که به نابودیِ بزدلی کمک می‌کند. چنین است که ویتگنشتاین عدم صداقت با دیگران را، به‌منزلۀ عدم صداقت با خویش می‌دانست.

در آن خاطرات، ریس به‌یاد می‌آورد که ویتگنشتاین، به شیوه‌ای خودانتقادگرایانه نسبت به خود، از وجود این مسئله که نکند او یک «هیولا»‌ باشد، اظهار نگرانی می‌کرد. این نقد، منعکس‌کنندۀ بحثی درمورد اصالتِ فیلسوف در «فایدروسِ» افلاطون است. سقراط اعتراف می‌کند که در اطاعت از دستور دلفی برای شناخت نفس خود شکست خورده است و می‌گوید: «در نظر گرفتنِ مشکلات موجودات دیگر، درحالی‌که من هنوز درموردِ ماهیت خویش ناآگاه هستم، امری پوچ است.» و بنابراین سقراط «نه به بررسی این چیزها، بلکه به بررسی خویش می‌پردازد تا بداند آیا من (سقراط) یک هیولا هستم یا نه». رویارویی ویتگنشتاین با عدم صداقت خود، به‌مانند تلاش دلفی‌ها برای درک اصالت خویش است.

ویتگنشتاین، درست شبیه به سقراط، فلسفه را حداقل به همان اندازه که یک تلاش فکری است، تمرینی برای صداقت‌ورزی با خود می‌دانست. او در اظهاراتی در سال ۱۹۳۱، در میان مجموعه یادداشت‌هایی که پس از مرگش، با عنوانِ «فرهنگ و ارزش»۱۴Culture and Value | 1970منتشر شد، می‌نویسد که دشواری فلسفه «به‌جایِ شناخت حدود عقل، در درکِ جایگاه اراده است». گویا این حکم  درمورد مرتبۀ اعتراف نیز صدق می‌کند. ویتگنشتاین فاقد بصیرتی برای یافتن و تعریفِ نارسایی‌های خود بود. همان‌طور که ریس می‌گوید: «تشخیص اینکه ویتگنشتاین به‌عنوانِ «شخصیتی غیراصیل» رفتار می‌کرده است، برای او مشکل بوده، زیرا او اراده‌ای برای شناختِ خود نداشت.» ویتگنشتاین برای فرار از خودفریبی باید «کاری که به شجاعت نیاز داشت» را انجام می‌داد – یعنی اعتراف کردن.

اعتراف به اشتباه و طلب بخشش، دغدغۀ اصلی ویتگنشتاین نبود. ازسوی‌دیگر، نگرانیِ اصلی او در فرار از خودفریبی و تغییر خود، رخ‌نمایی می‌کرد. بااین‌حال، اعتراف می‌تواند ایفاگر این نقش باشد، زیرا مستلزم شجاعت و انضباط است. ویتگنشتاین از خود خواسته‌های زیادی داشت: پاسکال در خلال اعترافش از او پرسید: «چی؟ می‌خواهی کامل باشی؟» – که فیلسوف با افتخار پاسخ داد: «البته که می‌خواهم کامل باشم.»

ویتگنشتاین فلسفه را به شیوه‌ای مشابه، در قامت کنشی زاهدانه فهم می‌کرد. او در سال ۱۹۳۱ نوشت: «در حقیقت، کار و پژوهش در فلسفه، بیشتر تحقیق و تفحص در بابِ خویش است.» ریس می‌نویسد که ویتگنشتاین در نامه‌ها و یادداشت‌های شخصیِ مختلف، بیان می‌کند که می‌خواهد «از خودفریبی در مورد شکست‌های خود خلاص شود و ازاین‌طریق زندگی متفاوتی داشته باشد.» او اضافه کرد: «هدف این است که آدم متفاوتی باشم.» ویتگنشتاین همچنین در سال ۱۹۳۱ نوشت: «اعتراف باید بخشِ چدیدی از زندگی هر شخص را تشکیل دهد.»

اعترافات ویتگنشتاین به بهترین وجه، به‌عنوانِ بخشی از ابراز ابعاد معنوی خویش، به‌مثابۀ ابزاری برای خودسازی، درک می‌شود. دو متفکری که فیلسوف ما عمیقاً به آن‌ها احترام می‌گذاشت و احتمالاً بر او تأثیر بسیاری گذاشته‌اند، قدیس آگوستین۱۵Saint Augustinus | زادۀ ۳۵۴ – درگذشتۀ ۴۳۰ | از تأثیرگذارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت در دوران باستان و اوایل قرون‌وسطاو لئو تالستوی۱۶Leo Tolstoy | زادۀ ۱۸۲۷ – درگذشتۀ ۱۹۱۰ | نویسندۀ روسبودند، که هر دوی آن‌ها نیز در زندگی‌نامه‌های خویش، اعترافاتی را مشابه ویتگنشتاین، صورت‌بندی کرده‌ بودند. هدف نهاییِ اعترافات آگوستین و تولستوی، به‌مانند ویتگنشتاین، تلاشی در جهت پرهیزگاری و پارسایی بود؛ یعنی خودسازی ازطریق تطهیرِ نفس و اعتراف، که موجب توبه و آرامش درونی می‌شود.

میلِ ویتگنشتاین برای خودسازی، بیشتر در سال‌های تدریس او شروع به خودنمایی کرد. ریس یادآوری می‌کند که ویتگنشتاین به‌دنبال تسهیلِ تغییر شخصیتِ خود با شرکت در فعالیت‌هایی بود که «نگرش او را به زندگی و خودش تغییر می‌داد»، ازجمله، نمایش عمومیِ شجاعت، که ممکن است انگیزۀ رشدِ خویش را ایجاد کرده و توسعه دهد و با «قرارگرفتن در موقعیت‌هایی که زندگی دائماً در معرض خطر قرار دارد»، تأثیر بسزایی در این روند بگذارد. به همین منظور، در سال ۱۹۱۶، ویتگنشتاین یکی از خطرناک‌ترین پست‌های وظیفه را در ارتش درخواست کرد، یعنی پستِ دیدبانی در منطقۀ بی‌طرف۱۷No man’s land | این منطقه، سرزمینِ اشغال نشده یا تحت مناقشه بین طرف‌های درگیر است که به‌دلیل ترس یا مشخص نبودن وضعیت، رها شده است.. این تصمیم شامل دو معیاری بود که او آن‌ها را به‌مثابۀ وسیله‌ای برای فرار از خودفریبی می‌دید: شجاعت و در عین حال ترسی که چنین تجربه‌ای می‌توانست ایجاد کند.

به این دلایل، ویتگنشتاین از این که می‌دانست در هر شبی که در چنین موقعیتی می‌گذرد، شانس زیادی برای مرگ وجود دارد، لذت می‌برد. او در سال ۱۹۱۶ نوشت: «دیروز به من تیراندازی شد. ترسیده بودم. از مرگ هراس داشتم. اما اکنون احساس می‌کنم که میلِ به زندگی باری دیگر در وجود من جوانه زده است.» او همچنین در خاطرات خود از جنگ نوشت: «تنها مرگ می‌تواند به زندگی معنا ببخشد». اگرچه فیلسوف ما معیارهای والایی داشت، اما ترسو بود، بااین‌حال می‌توان با یک سرِ سوزن تقلب، او را قهرمان به‌ حساب آورد. البته، مدال‌هایی که او برای شجاعت دریافت کرده نیز می‌تواند گواهی برای «سلحشور» نامیدن او باشد.

دستیابی به شخصیت ویتگنشتاین به اندازۀ فلسفه او دشوار است. الیزابت اَنکسوم۱۸Gertrude Elizabeth Margaret Anscombe | گرترود الیزابت مارگارت اَنسکوم | زادۀ ۱۹۱۹ – درگذشتۀ ۲۰۰۱ | فیلسوف تحلیلیِ بریتانیایی، که بسیاری او را بزرگترین فیلسوفِ نسل خود می‌دانند، و همچنین یکی دیگر از وارثان ادبیِ ویتگنشتاین و شاید بهترین شاگرد او، بیان کرد که «عمیقاً نسبت به ادعای کسی، مبنی بر اینکه توانسته ویتگنشتاین را درک کند، شک دارم.» اما چیزی که می‌توانیم درمورد ویتگنشتاین بفهمیم این است که او آرزو داشت خودش را تغییر دهد و تبدیل به آدم بهتری شود. به همین جهت، او اعتراف را انتخاب کرد تا بتواند به این هدفِ والای خود نائل گردد.

ویتگنشتاین در سال ۱۹۳۸ نوشت: «هیچ‌چیز به‌اندازۀ فریب دادن خود دشوار نیست.» بینش او از خودِ اصیل، شاید همیشه دور از دسترس باشد، درست به‌مانند نمونه‌هایی از «اصالت» که در نوشته‌های کی‌یرکگارد و نیچه با آن‌ها آشنا شده بود.

اصالت در طول تاریخ فلسفه، اغلب به‌عنوان آرمانی تلقی می‌شود که ما باید تنها «آرزوی» آن را داشته باشیم، اما این مانع‌ از آن نمی‌شود که چنین ابزاری، وسیلۀ مفیدی برای خودسازی نباشد. اعتراف می‌تواند به‌رفع موانعی که بر سر راهِ تبدیل شدن ما به خودِواقعیِ خویش قرار دارند، کمک کند. بااین‌اوصاف، اگر اعتراف بتواند این کار را برای ویتگنشتاین انجام دهد، ممکن است برای ما نیز مفید واقع گردد.

در باب تصویر اصلی:

ویتگنشتاین (در سمتِ راست تصویر) و شاگردانش در اوترتال۱۹Wittgenstein with his pupils in Otterthal | ۱۹۲۵

این متن ترجمه‌ای بود از مقالۀ Wittgenstein’s Confession به قلم Jonathan Beale که در سایت nytimes.com منتشر شده است.

#nytimes #لودویگ_ویتگنشتاین

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *