ابن خلدون و فلسفۀ تاریخ
چرا ابن خلدون پیشگامِ نگاهِ علمی به تاریخ است؟
عادلالدین الجبوری
مترجم: مینو معصومی
برخی فیلسوفِ ایتالیایی، ویکو۱جامباتیستا ویکو – ۲۳ ژوئن ۱۶۶۸ – ۲۳ ژانویه ۱۷۴۴ – فیلسوفِ سیاسی و تاریخنگار اهل ایتالیا در عصر روشنگری بود. را بنیانگذار فلسفۀ تاریخ میدانند. بعضی دیگر نیز این اعتبار را به فیلسوف فرانسوی، مونتسکیو۲ شارل – لوئی دو سکوندا، بارون دو لا برد و دو مونتسکیو – ۱۸ ژانویۀ ۱۶۸۹ – ۱۰ فوریۀ ۱۷۵۵ – یکی از اندیشمندان سیاسی فرانسه در عصر روشنگری بود، که در سالِ ۱۶۸۹، در بوردو زاده شد.، میدهند. اما در واقعِ، ابن خلدون۳۲۷ میِ ۱۳۳۲ – ۱۷ مارسِ ۱۴۰۶، فیلسوف و مورخ عرب، اولین شخصی بود که کشف کرد تاریخ نیز، بهمانندِ هر علم دیگری، نیازمند تحقیق و تفحص است. او دراینباره گفته است: «تاریخ، علم احوال و حوادث است، که علل بسیار عمیقی دارند؛ از این رو جزء کهن و اصیل حکمت به شمار میآید و سزاوار است که یکی از علوم آن باشد.»
ابن خلدون در اثرِ «مقدمه»۴۱۳۷۷ میلادی | «مقدمۀ ابن خلدون»، کتابی نوشته شده از ابن خلدون است که در آن تاریخِ اجتماعی و تاریخ اقتصادی جهانِ اسلام، در سدۀ ۸ و سدۀ ۹ قمری بررسی شدهاست. مقدمۀ ابن خلدون در حقیقت، مقدمۀ کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر است. خود نیز چنین مینویسد: «تاریخ، هنر آموزههای ارزشمندیست که دارای مزایای فراوان و از نظر هدف، افتخارآمیز است. تاریخ ما را از اقوام گذشته در چارچوب عادتهایشان، زیستِ پیامبران و سیاستهای پادشاهان آگاه میسازد، پس کسانی که در امور دنیوی یا دینی به دنبال راه و مسلک گذشتگان هستند، ممکن است تاریخ را مفید جویند.»
طبق نظریۀ ابن خلدون، تاریخ به دو بخش عمده تقسیم میشود، «نمای تاریخی» و «اصل تاریخی». طبق گفتۀ وی، تاریخ نباید به ثبتِ وقایع محدود شود، بلکه باید بسترها، آداب و رسومِ اجتماعی و پایگاههای سیاسی را بررسی کند: «تاریخ به معنای واقعی آن، به وجود آمده است تا برای ما، زندگی اجتماعیِ بشر و بسترِ محیطیِ او را، روایت کند، که البته متکی بر رویدادهای مختلفی خود را نمایان میکند. تاریخ با تمدن، وحشیگری و قبیلهگرایی، با راههای مختلفِ کسب سلطۀ مردم بر یکدیگر، و نتایج آن، با دولتها و سلسله مراتب آنها و با مشاغل، شیوۀ زندگی، علوم، صنایع دستی و هر چیز دیگری که به این امور مرتبط است، سروکار دارد.»
روش ابن خلدون، بر نقد، مشاهده، مقایسه و بررسیِ علمی تکیه داشت. او از نقدِ علمی برای تجزیه و تحلیلِ گزارشات وقایعِ تاریخی، منابع این گزارشها و تکنیکهای مورد استفاده مورخان، بررسی و مقایسۀ روایتهای مختلف استفاده کرد، تا از جعلها و اغراقنماییها فاصله گیرد و تصوری عینی از آنچه واقعا اتفاق افتاده است، به دست آورد. برخی از گزارشات مورخان و روایتگران حاوی دروغهایی بود، زیرا بهمنظورِ چاپلوسی نزد برخی از حاکمان و یا برای پیشبرد منافع فرقهای و شخصی نوشته شده بودند. از این رو ابن خلدون، مورخِ را ترغیب میکرد که در مشاهدۀ دقیق و در مقایسۀ متون ماهر باشد تا بتواند نقشی موثر در نقد و روشنگری ایفا کند.
اگرچه ابن خلدون اعتقادی راسخ به وجود خدا داشت، اما هرگز از هیچ هدفِ آسمانی برای تاریخ، و یا هیچ غایتِ الهی که در آن تاریخ متوقف شود، سخن به میان نیاورد. او در واقع بیان میکند که: «گذشته، مانند آینده است.»؛ به نظر میرسد سخن او به این معناست که تاریخ بشر پایانی ندارد. ابن خلدون پا را فراتر گذاشت و از دیگر مورخان به دلیلِ تحمیل ایدههای متافیزیکی بر رویدادهای تاریخی، برای اینکه آنها را تابع خدایان یا مشیت الهی جلوه دهند، انتقاد کرده و تاریخ را به هنر و ادبیات نزدیکتر کرد.
در نتیجه، برخی از مسلمانان و غربیها مفهومِ تاریخِ او را برای تقبیح ابن خلدون بهعنوان یک ملحد، مورد حمله قرار دادند. نظر او این بود که علمِ تاریخ تابعِ مابعدالطبیعه نبوده و هیچگاه نیز نمیتواند چنین باشد. ابن خلدون هرگز وجود خدا را زیر سوال نبرد. به گفتۀ او، کار وی «الهام گرفته از خدا» بود که باید گواهِ کافی بر اعتقاد او به خدا باشد.
بااینحال، نظرات او درموردِ نبوت، برخلافِ دیدگاه برخی از پیشینیان او در فلسفۀ اسلامی، به ویژه فارابی۵۹۵۰ – ۸۷۰ و ابن سینا۶۹۸۰ – ۱۰۳۷ بود. او بهعنوانِ یک فیلسوف تجربی، به تجربیاتِ الهی حضرت محمد علاقهمند بود. او اعتقاد داشت که اگر وجود خدا بهعنوانِ یک واقعیت مطلق و پیامبران و تجربیات دینی آنها دلیل بر این حقیقت تلقی شود، این بیان که در تاریخِ گذشته درست مانند آینده است، باید به معنای مجموعهای پیوسته از حوادث باشد که هیچگاه متوقف نمیشوند.
ابن خلدون بر این باور بود که در تحلیلِ وقایع تاریخی، حتی کوچکترین حقایق را نیز باید موشکافی کرد، زیرا حتی سطحیترین آنها، دارای پیچیدگیهایی عمیقی بودند. بااینحال، به نظر او مطالعۀ تاریخ به دور از دشواریست، زیرا تاریخ را به «دانش عمیق رویدادهای کیفی و علل آنها» تعریف میکرد. از آنجایی که نظریات متافیزیکی تاریخ از نظر او نامربوط بود، ابن خلدون با تمرکز بر «علل و دلایل دنیوی» وقایع تاریخی، ایده علیت را از حوزه نظری فلسفه به عرصه عملی تاریخ وارد کرد. روش او مستقیما استقرایی بود، با تکیه بر حس و عقل بدون اشاره به هنجار دیگری. طبق نظر او، خلأیی میان امر انتزاعی و امر تجربی وجود داشت، زیرا اولی مبتنی بر منطق و دومی مبتنی بر واقعیت جهان معقول بود. موضوع علم الهی روحی نامرئی بود که به هیچ عنوان قابل آزمایش نبوده و هیچ دلیلی مبتنی بر حس برای آن وجود نداشت. از آنجا که معقول و غیر معقول هیچ نقته اشترکی با هم نداشتند، ابن خلدون جهان مجرد یا الهی را از قیاس منطقی خود بیرون کرد. این دقیقا همان رویکردی است که بعدها پوزیتیویسمهای مدرن اتخاذ کردند. البته تاثیرپذیری پراگماتیسم در مراحل اولیه خود از ابن خلدون نیز، کاملا واضح است.
ابن خلدون در تشخیص «علل دروغین در تاریخ» دلایل متعددی از جمله فرقهگرایی، اعتماد نابجا به منابع، ناآگاهی از هدفی پنهان و تملق نزد حاکمان را برمیشمرد. از این رو بسیاری از مورخان، نسخهنویسان و راویان، بهدلیل اتکایِ تنها به گزارش یک متن، بدون اینکه زحمت تحقیقِ دقیق در منابع آن را برای صحت یا کذب به خود بدهند و یا منابع را با یکدیگر مقایسه کنند، دست به نگارشِ رویدادهایی نادرست و غیرواقعی زدند. بهعنوان مثال، مسعودی و سایر مورخان عرب دیگر پذیرفتند که لشکریان اسرائیلی به رهبری حضرت موسی بالغ بر ۶۰۰،۰۰۰ مرد بیست ساله و سنین بالاتر بودهاند. اگر این روایت را با دقت بررسی کنیم، به نامعقول بودن آن پی میبریم. وقتی یعقوب و خویشاوندانش وارد مصر شدند، جمعیت آنها تنها هفتاد نفر بود. پس انبوه جمعیت از کجا آمده است؟ علاوه بر این، خود اسرائیلیها نیز گزارش دادند که تعداد لشکر سلیمان ۱۲،۰۰۰ نفر و اسبهای او ۱،۴۰۰ راس بوده است. اما دقیقا چگونه این ارتش عظیم در پیچوخَم راه، مسیر خود را طی کردهاند؟ چگونه رهبر آنها توانسته است نیرویی به این بزرگی صفآرایی کرده که در یک منطقۀ محدود و کوچک از زمین، حرکت کنند؟ این روایت از نظر در دانشِ تاریخی نیز دارای اشکال است. از نظر تاریخی، هر قلمروی پادشاه با توجه به وسعت خود، توسطِ تعداد معینی پادگان اداره میشد. پادشاهی که ششصد هزار جنگجو یا بیشتر داشته باشد، مرزهایی بسیار فراتر و وسیعتر از مرزهای پادشاهی باستانی اسرائیل داشته است.
ابن خلدون در اثرِ «الزامات مورخ» بیان میکند که اگر مورخ شایستگی پرداختن به حوادثِ و رویدادهای تاریخی را داشته باشد، پیروی از چند نکته برای او ضروری است:
۱. درک قواعدِ سیاست و ماهیتِ مردم و جامعه.
۲. شناختِ محیط طبیعی و تفاوت آن، با توجه به زمان و مکان.
۳. آشنایی با محیطهای اجتماعی ملل مختلف، از نظرِ شیوۀ زندگی، اخلاق، عقاید و غیره.
۴. درک زمانِ حال و توانایی مقایسۀ آن با گذشته.
۵. آگاهی از ریشهها و انگیزههای دولتها و فرقهها، اصول و قوانین اعلام شده توسط آنها و رویدادهای مهم در تاریخ زیستِ آن ملت بهخصوص.
پس برای دستیابی به درک انتقادی از رویدادهای تاریخی، مورخ باید شرایط کلیِ یک دورۀ ویژه، که با آن سروکار دارد را مطالعه کرده، و رویدادها مربوط به آن را با یکدیگر مقایسه کند تا تناقضها آشکار شود. سپس او باید هر رویداد مشابهی را که در دورههای دیگر اتفاق افتاده است، همراه با شرایط عمومی این دورهها بررسی کند. هنگامی که او این دو مرحلۀ اصلی را به پایان رساند، باید بتواند رویدادها را معقول و احتمالا درست، و یا غیرقابل قبول و تقریبا بهطور قطع نادرست تشخیص دهد. البته برخی از رویدادها تنها باید به طور جداگانه، همراه با شرایط کلی دورههای آنها مورد مطالعه قرار گیرند تا بدانیم کدام بخش از آنها درست یا نادرست است.
ابن خلدون در تفسیر خود از «عقل»، معتقد است که عقل دارای حدودیست که نمیتواند از آن فراتر رود. دقیقا همین محدودیتها مانع رسیدن به درک کامل از خدا و صفات او میشود. همچنین این موضوع یک واقعیت است و انسان نمیتواند دخل و تصرفی در آن داشته باشد. ابن خلدون اصرار داشت که عقل نمیتواند از «واقعیت نفس و الوهیت» یا از هر چیز دیگری که در عالم الهی وجود دارد آگاه باشد، زیرا از شناخت و یا اثبات آن ناتوان است. متعلقِ معرفت ما، امور زمینی و مادی است. اگر چیزی غیر مادی باشد، نه میتوانیم آن را ثابت کنیم و دلیلی برای استناد به آن در دست داریم.
ابن خلدون با وارد کردن ضربۀ نهایی و تقریبا مهلک به تفکر فلسفی توسط عقلِ عربی – اسلامی، متافیزیک را از امور شایستۀ تعقل جدا کرد و ترجیح داد در این موضوع از غزالی الگوبرداری کند. بااینوجود، شایان ذکر است که ابن خلدون با بستن یک در، یک در جدید دیگری را به روی ذهن انسان گشود که عبارت است از، جامعهشناسی و فلسفۀ تاریخ.
از قرن هجدهم، جهان غرب مطالعۀ آثار و نظریات ابن خلدون را بسیار جدی گرفته است، بهخصوص که عقاید علمی او بعدها از تاریخ بشر، توسعه پیدا کرد. بااینحال، او هنوز جایگاه شایستۀ خود را بهعنوانِ بنیانگذار فلسفۀ تاریخ پیدا نکرده، اگرچه ترجمۀ رسالههای تاریخی و اجتماعی او تا حدودی به قرار گرفتن ابن خلدون در جایگاه حقیقیاش، کمک کرده است.
در باب تصویر اصلی:
نماز۷prayer – 1877 – اثرِ فردریک آرتور بریدمن۸frederick arthur bridgman – متولدِ ۱۸۴۷ | درگذشتۀ ۱۹۲۸