نظریه فلسفی

آسیب‌شناسی امر خیانت

آسیب‌شناسی امر خیانت

ویکتوریا بروکس

مترجم: رامین صبا

اخلاق معشوقه: نوشتن در مورد فضایل مهربانی جنسی، نه فقط به این دلیل که تجربه‌ی خودم را به عنوان معشوقه متعدد فاش می‌کردم، بلکه به این دلیل که برای یکی از منفورترین کهن الگوهای جنسی خواستار همدردی بودم، آزاردهنده بود. هنگامی که در مورد خیانت فکر می‌کنیم، قوانین درونی زندگی ما ایجاب می‌کند که قطب‌‌نمای اخلاقی ما به‌طور غریزی به سمت همسری که به آن خیانت شده که مورد تحقیر قرار گرفته است، به‌عنوان طرف خوب که شایسته همدلی و مراقبت ما می‌باشد، شناخته شود. معشوقه، یا زن دیگر، به‌عنوان طرف بد باید هرگونه پیامد عاطفی، روانی یا جسمی را به‌عنوان آنچه از ابتدا خواسته و سزاوار آن بوده تحمل کند و مورد همدلی و مراقبت قرار نمی‌گیرد.

نوشتن در خصوص این موضوع به این معنا نیست که مراقبت و توجه به فردی که مورد خیانت قرار گرفته است اشتباه می‌باشد. بلکه این مقاله به حساسیت‌های اخلاقی و شرایطی که معشوقه دچار آن است و اهمیت مراقبت از معشوقه می‌پردازد. شاید باید بپذیریم که می‌توان تصور کرد هر دو طرف به طرق مختلف آسیب دیده‌اند. اگر بتوانیم تصور کنیم که دو طرف به طور مساوی مستحق مراقبت هستند چه؟ من حتی فراتر می‌روم و می‌گویم که معشوقه، با توجه به اهریمن‌سازی انجام شده و محرومیت تاریخی از مراقبت از او، در واقع به همان اندازه سزاوار توجه‌ است.

بیایید یک سناریوی رایج خیانت را تصور کنیم: شوهری حدود یک سال است که به همسرش با یک معشوقه خیانت کرده. هر سه نفر در یک جامعه و طبقه زندگی می‌کنند.

شوهر به رمزهای عبور خود توجهی نمی‌کند. زن که به بوی عطر غیرمعمول مشکوک بود، شاید یک رژ لب روی یقه لباسش و وقتی تا دیر وقت کار می‎‌کند، بلاخره جرات می‌کند ایمیل‌ها و پیام‌های شوهرش را چک کند. ماجرا کشف می‌شود و این موضوع طوفانی از انکار و اشک را نوید می‌دهد. شوهر به همسرش قول می‌دهد که این رابطه هیچ معنایی ندارد و دیگر هرگز معشوقه‌ی خود را نخواهد ‌دید. با اینکه خیلی از اوقات، قبل از اینکه با خشم همسرش مواجه شود، به معشوقه‌اش قول داده‌ بود که همسرش را ترک کند، به خصوص زمانی که همسرش از این ماجرا با خبر شود. به‌طور قابل پیش‌بینی، او دیگر با معشوقه خود تماس نمی‌گیرد، اما اخبار سریعاً در میان جامعه پخش می‌شود.

قبل از اینکه شروع به قضاوت در مورد اینکه طرف کدام را بگیریم، مهم است که در نظر بگیریم که قطب‌نمای اخلاقی ما در این شرایط چگونه پیکربندی شده است. ما اجتماعی شده‌ایم تا بفهمیم که ازدواج رسیدن به نقطه‌ی اوج مقدس رابطه است. زیرا ازدواج از نظر تاریخی نه تنها یک رسم مذهبی مردسالارانه، بلکه وسیله‌ای بود که شوهر می‌توانست به وسیله‌ی آن زن را به عنوان دارایی خود نگه دارد و زیربنای مالی برای تشکیل خانواده بسازد. برای مشخص کردن اینکه چگونه ازدواج از این منظر روابط را چارچوب بندی می‌کند، لازم به یادآوری است که شوهر تا سال ۱۹۹۲ قادر به تجاوز قانونی به همسرش در انگلستان بود، زیرا بدن او دارایی‌اش محسوب می‌شد. نکته‌ی مفید در مورد ازدواج این است که، حداقل در دوران مدرن، حقوقی برای همسران وجود دارد. همسری (زنی) که به آن خیانت شده حداقل می‌تواند توقع داشته باشد که به دلیل خیانت از شوهرش طلاق بگیرد و انتظار داشته باشد که نوعی تسویه‌ی حساب و حقوق در اموال و فرزندان خود دریافت کند. با این‌که پول و امنیت از همه‌چیز دور است، اما افراد را به حداقل آرامشی می‌رساند. همسر ما در سناریوی فرضی ذکر شده در بالا حداقل می‌داند که حتی اگر شوهرش او را ترک کند، از امنیت برخوردار است. ازدواج همچنین همسر را در موقعیت بسیار قدرتمندتر و شاید عادلانه‌تر از کسی که صرفا معشوقه است قرار می‌دهد.

البته، ما فکر می‌کنیم که معشوقه کسی نیست که مناسب ازدواج باشد. پس جایگاه او کجاست؟ هیچ‌کجا و البته مشکل‌ساز. بنابراین او هیچ‌وقت با معشوقش (آن مرد) به مشکل نمی‌خورد، درحالی‌که از همسرش (همسر آن مرد) چرا. مداوم پیام‌های تهدیدآمیز برای او می‌فرستد و کلمه فاحشه را با رژ لب روی شیشه‌ی ماشینش می‌نویسد. همچنین محل کارش را پیدا می‌کند و به افرادی که در آنجا کار می‌کنند، می‌گوید که باید از بی‌بندوباری اخلاقی افرادی که استخدام می‌کنند آگاه باشند. و او برای تمام دوستانش و دوستان معشوقه‌اش در فیس‌بوک پیام می‌فرستد و با کلامی مهربان آن‌ها را از ماجرای رسوایی آگاه می‌کند.

با وجود این‌که تاحدی وابستگی مالی وجود دارد، معشوقه از قطع ارتباط یک رابطه‌ی تحمیل شده و خشم همسری که به آن خیانت شده رنج می‌برد. او همچنین باید از قضاوت غیرقابل پیش‌بینی کسانی که از موضوع آگاه هستند رنج ببرد و منتظر خشم اخلاقی (خشم، انزجار یا ناامیدی قابل توجیه نسبت به دیگرانی که ارزش ها یا استانداردهای اخلاقی را نقض می‌کنند) در جامعه‌ای که در آن قرار دارد باشد. همیشه برای او لکه‌ی ننگ معشوقه در قالب بخشی از شخصیتش می‌ماند، حتی اگر در دوران مدرن آنچنان این‌گونه به‌نظر نرسد، اما بازهم افرادی هستند که به این موضوع باور دارند.

او نه تنها از سوی همسر خیانت‌دیده، جامعه، بلکه احتمالاً از سوی شبکه‌های حمایتی او نیز قضاوت می‌شود، البته در صورتی که جرأت کند با آنها ارتباطی برقرار کند. خانواده و دوستان، همکاران، در سطوح پذیرش، درک و مراقبت متفاوت برخورد می‌کنند. به این صورت که یا به‌طور آشکار رفتار معشوقه را محکوم می‌کنند، و یا این صحبت که انتظار داشتید چه اتفاقی جز این بیفتد و یا درمورد همسری که به آن خیانت شده فکر می‌کنند، در بهترین حالت ممکن که البته بعید است از او مراقبت و حمایت می‌کنند.

شما هیچ‌وقت نمی‌دانید قرار است با کدام واکنش روبه‌رو شوید، به همین علت، صحبت کردن درمورد وضعیت احساسی، روانی و جسمانی عمل پرخطری است. این‌که بخواهید خود را به عنوان معشوقه معرفی کند، بسیار دردناک و وحشتناک است که باید رنج از دست دادن معشوق یا شریک زندگی، خانواده و دوستان بکشید. صدمه‌هایی که جبران شدنی نیست. به عنوان یک معشوقه، فراموش شدن توسط دوستانی که از شما حمایت می‌کردند اما دقیقاً در زمانی که بیشتر به آنها نیاز داشتید، معیارهای اخلاقی آن‌ها مهم‌تر از دوستی شما می‌شود، دشوار و دردناک است.

زمانی که رابطه‌ی پنهانی کشف می‌شود، معشوقه در شرایط بسیار آسیب‌پذیری قرار می‌گیرد. این‌جا صحبت از قدرت است، و ناگزیر بودن معشوقه از نگاه‌های اخلاقی که هنگام مراجعه به افراد با آن مواجه می‌شود، که این موضوع به میزان دریافت مراقبت و دوستی تاثیر می‌گذارد. همانطور که کیت مان در Down Girl بیان می‌کند، عواقب منفی تقریباً همیشه متوجه زنی است که ظاهراً مسئولیت‌های اخلاقی خود را انجام نداده و دچار خطا شده است. این امر به‌ ویژه درمورد معشوقه‌هایی که بر اساس کهن الگوها در کهن الگوی زنان بد قرار می‌گیرند و همچنین کسانی که ممکن است وسوسه شوند از آنها حمایت کنند، صادق است. یک مثال برجسته از این موضوع مونیکاگیت است، زمانی که قضاوت ما به‌سوی بیل کلینتون، مردی در بالاترین مقام در ایالات متحده که در مورد یک رابطه‌ی عاشقانه به تمام دنیا دروغ می‌گفت، متمرکز نبود، بلکه به‌سمت مونیکا لوینسکی، متمرکز بود. اکنون او را به عنوان اقوا کننده رئیس جمهور می‌شناسند. ما خطاهایی که مردان صاحب قدرت مرتکب می‌شوند را فراموش می‌کنیم،  اما یک بار خطا از سمت معشوقه، یک خطای همیشگی کار او را می‌سازد و همیشه یک دروغ‌گو دیده می‌شود. این موضوع به این دلیل است که معشوقه باید بار کار خطای اخلاقی و اجتماعی که مرتکب شده را تحمل کند، و ما جرات حمایت از او را نداریم، مبادا تحت فشار قرار بگیریم که سهمی از این کار و در واقع لکه اخلاقی این موضوع را بگیریم. قطب‌نمای اخلاقی ما به سمت نتیجه‌ای جهت‌گیری می‌کند که مجبوریم توسط کسانی که در قدرت هستند، که ترجیح می‌دهند ما را از اصطلاحاً تجارت خصوصی دور نگه داریم، بگیریم. برای صاحبان قدرت خوب است که ما از معشوقه مراقبت نکنیم، زیرا این کار به انزوا و این موضوع که او کسی است که کار اشتباهی انجام داده دامن می‌زند. در ضمن، فراموش می‌کنیم که آن مرد هم کار خطایی انجام داده است.

حتی محبوب‌ترین معشوقه‌ها، مانند مرلین مونرو، از درمان لوینسکی در امان نبودند. آرتور میلر، یکی از عاشقانش، او را این‌گونه توصیف می‌کند که می‌تواند ویژگی‌های اساسی مردان را بیرون بکشد. مرلین که توسط بسیاری به‌عنوان فردی آشفته شناخته می‌شود، نشان از یک پارادوکس است، او خدمت‌گزار پایدار و دلخواه پدرسالاری (سیستمی از جامعه یا حکومت که در آن پدر یا بزرگ‌ترین مرد، رئیس خانواده است و نسب از خط مرد محاسبه می‌شود) است، اما در عین حال تهدیدی از این نظر است که اسرار مخرب زیادی را در اختیار دارد که می‌تواند فاش کند. توصیف آشفتگی چیزی است که اغلب درباره‌ی معشوقه‌ها به کار می‌رود. خواه درست باشد یا نه، فرض بر این خواهد بود که این‌طور است، زیرا اگر مشکلی نداشته باشد، چرا قصد ازدواج ندارد و از این فضا دور می‌ماند؟ البته معشوقه‌های مشتاق، معشوقه‌های مادام‌العمر و راضی کسانی هستند که با اکراه حضور زن دیگر در رابطه حضور دارند. او در هر شرایطی که قرار بگیرد، می‌داند وجه‌ی منفی و اهریمنی داستان را به خود می‌گیرد، که ناگزیر بر قضاوت ما تأثیر می‌گذارد که آیا در محاسبات اخلاقی ما، او را شایسته مراقبت می‌دانیم یا خیر. حتی اگر به این نتیجه برسیم که او تا حدودی مستحق این است که از او مراقبت کنیم، علی‌رغم این‌که معشوقه است، به عنوان مثال، بله، قبول دارم که شما رنج می‌برید و دچار مصیبت شده‌اید، اما در نهایت شما به همان اندازه سزاوار آسیب دیدن نیستید. وفاداری حسی همیشگی به همسر است.

حتی ماری کوری، که به خاطر کمک‌هایش به علم و پزشکی بسیار درست‌کار دیده شود، از ننگ معشوقه بودن در امان نیست. علی‌رغم کمک‌های انقلابی او در درمان سرطان و توسعه‌ی فناوری X-Ray موبایل، پس از مرگ ناگهانی شوهرش، معشوقه‌‌ی یک مرد متاهل شد، و این نقطه‌ای از زندگی اوست که مورد طرد جامعه قرار گرفته است. معشوقه بودن همیشه اول بیان می‌شود، قبل از وجوه دیگر فرد، به این معنی که معشوقه همیشه در اشتباه است و بنابراین ظرفیت همدلی و همدردی افراد برای او همیشه خالی است.

بخشی از بی‌میلی ما برای اذعان به آسیبی که معشوقه متحمل شده‌، ممکن است به دلیل نزدیکی معشوقه به کارگر جنسی در خیال ما باشد. اگرچه این دو هویت یا نقش یکسان نیستند، هر دو شیوه‌هایی از کارگری را طلب می‌کنند. در هر دو مورد، چه از نظر مالی، چه اذعان به هویت و نقش در جامعه، این کار برایشان جبرانی ندارد و احساس ناکافی بودن به‌همراه دارد. میزان خطری که کارگر جنسی در معرض آن است، به‌طور قابل توجهی معشوقه بیشتر خواهد بود، همان‌طور ننگی که تحمل می‌کند بسیار بیشتر است. با این وجود، معشوقه بودن کار سختی است، تا زمانی که از شما خواسته نشود باید نامرئی به نظر برسید. شب‌های بی‌پایان تنهایی، روزهای تولد، هر رویداد یا اتفاق پیش پا افتاده‌ای که در زندگی خیلی زیاد است، شب‌هایی که دوست دارید با معشوق خود بخوابید یا در صورت نیاز با او صحبت کنید، در صورتی که این کار به رازداری نیاز دارد. او باید ارزشمندترین رابطه‌ی خود را از نزدیک‌ترین افراد زندگی‌اش دور نگه دارد، نمی‌تواند پارتنرش را به خانواده‌ی خود معرفی کند یا با او به ملاقات دوستانش برود. بسته به پیشینه و هویت معشوقه، مخفی نگه داشتن رابطه حکم مرگ و زندگی برای او دارد. علاوه بر این‌ها، او بار مسئولیت یک اشتباه کوچک را به دوش می‌کشد، یک حرف اشتباه در بین افراد، فرستادن پیام بی‌پروا، بوی عطر بیش از اندازه، و یا حتی گرفتن دست در ملا‌ءعام، کافیست تا دنیا برایش بهم بریزد. او کسی است که می‌تواند این دنیا را برای خودش بسازد یا نابود کند، در تمام لحظات رابطه زندگی می‌کند و تفس می‌کشد. او زندگی می‌کند و اتفاقا می‌داند جهان بر علیه او است.

مک و اسمیت درباره روسپی‌های شورشی بیان می‌کنند که کار جنسی توسط حاشیه‌نشین‌های شهر انجام می‌شود که با خطرات بسیاری همراه است. کار جنسی در هر سطحی، توسط جریان فمینیسم به‌عنوان یک کار در جایگاه بحث جنسیتی مورد نکوهش و بی‌ارزشی قرار گرفته است. برخی از معشوقه‌ها نیز مانند کارگر جنسی هستند، برخی نه. چیزی که در مورد هر دو می‌توان گفت این است که آن‌ها در میزان مصیبت و رنجشان با یکدیگر شریک هستند و کار عاطفی، جسمی و روانی‌شان، به غلط برداشت می‌شود و یا اصلا دیده نشده‌، هر دو نیز به دلیل هویت و نقش خود مجازات می‌شوند و اغلب ترس از طرد شدن را تجربه می‌کنند.

آنچه از نحوه برخورد با معشوقه‌ها و کارگران جنسی تبیین می‌شود، این است که افراد از این می‌ترسند که ازدواج و تک‌همسری بی‌ارزش شمرده شود و جامعه مخالف این مسیر حرکت کند. این موضوع یکی از جنبه‌های دیگر مهم ارزیابی اخلاقی ما است، وقتی داستان معشوقه را می‌شنویم، نمی‌توانیم به درون خود، خواسته‌ها و روابط خود نگاه نکنیم و خود را در همان وضعیت تصور نکنیم. شاید نگران هستیم که مبادا شریک زندگی‌مان هم معشوقه‌ای داشته باشد، شاید اصلاً نگران این باشیم که نکند ما هم یک نفر را بخواهد، شاید ما هم به انجام این کار تحریک شویم، از آنجایی که روبه‌رو شدن با این موضوع دردناک و ناراحت کننده است، ترس از فاش شدن آن را داریم. شاید ما از این می‌ترسیم که کل سیستم و قدرتی که از آن حرف زدیم بی‌معنی باشد. بنابراین چون معشوقه ما را با این ترس‌ها روبه‌رو کرده است، باید مجازات شود و از مراقبت ما بهره‌ای نبرد.

معشوقه نه‌تنها مرزی را که ما دوست داریم بین تک‌همسری و چند‌همسری ترسیم کنیم، برهم می‌زند، یک رابطه‌ی خارج از رابطه‌ زناشویی ممکن است درگیر اعمال غیر تک‌همسری نشود، اما همچنان غیر تک‌همسری است، بلکه دگرجنس‌گرایی را مختل می‌کند. با وجود رابطه و عشق‌بازی که انجام شده، بدن‌هایی که باهم تماسی نداشته‌اند، به نحوی تماس پیدا می‌کنند، درنتیجه روابط متزلزل می‌شود. هر معشوقه‌ای قبل از اینکه با معشوقش به رخت‌خواب برود، او را در حال عشق‌بازی و رابطه‌ی جنسی با همسرش متصور می‌شود. نزدیکی بدنی عجیبی بین معشوقه و همسر ایجاد می شود. صرف نظر از جهت گیری افراد درگیر، این یک بعد اخلاقی قابل توجه است. علاقه‌ی بالقوه یا تحریک‌کننده‌ی مقاربت با بدن هم‌جنس، و در عین حال ناراحتی از تماس نزدیکی با دیگری بدون آگاهی وجود دارد. وقتی معشوقه در ذهن ما جای می‌گیرد، در نقطه‌ی تاریک روان‌مان تخیلمان فعال می‌شود، سناریویی را متصور می‌شویم که اتفاقات مشترکی که می‌تواند بدن ما را به لرزه در آورد، ما را بترساند، هیجان‌زده‌یمان کند، و در نهایت شاید برانگیخته شویم. مهم‌تر از همه این است که ما در هیچ حالتی به معشوقه توجه نمی‌کنیم و احترام نمی‌گذاریم، برای ما ساده‌تر است که مورد توهین قرار بگیریم و به فراخوان پدرسالاری توجه کنیم تا همبستگی خود را برای همسر خیانت‌دیده قرار دهیم و نه وسوسه انگیز پیش روی ما.

در مرکز معضل اخلاقی ما، همیشه تنش بین معشوقه و همسر، و حساسیت ما برای جانب‌داری از یک طرف، و اینکه آن طرفی که انتخاب می‌کنیم درست هم باشد، وجود دارد. اما لزوماً این درست نیست که طرف درست و بد وجود داشته باشد، بلکه هر دو می‌تواند درست باشد. محبت و مراقبت بین معشوقه و همسر و برای معشوقه و همسر می‌تواند انقلابی باشد. پدرسالاری هم به معشوقه‌ها و هم به همسران آسیب می‌رساند و این چیزی است که ما باید در ارزیابی و استدلال‌های اخلاقی خود لحاظ کنیم. وظیفه‌ی اخلاقی ما این است که جانب هر دو طرف را بگیریم. ما باید معشوقه را در نظر داشته باشیم، اینکه نفرتی که ممکن است از او داشته باشیم، لزوماً متعلق به ما نیست. این نفرت می‌تواند وسیله‌ای باشد برای حفظ اسرار مردان قدرتمند و ساکت نگه‌داشتن معشوقه‌ها.

«تدارک» اثر دیرک ون بابِرن

این متن ترجمه‌ای بود از مقاله‌ی How Does Infidelity Harm the Other Woman به قلم Victoria Brooks که در نشریه‌ی Philosophersmag منتشر شده است. 

#philosophersmag

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *