نظریه فلسفی

فمینیسم برای کیست؟

فمینیسم برای کیست؟

هالی لافورد سمیت

مترجم: امیر عزتی

در اوایل ژانویۀ امسال، فمینیست تندرو فرانسوی، مارگریت استرن ـ که به‌ویژه به‌خاطر پویش پوسترهای خیابانی‌اش شناخته می‌شود ـ پروژۀ «فملیست»۱Femelliste را معرفی کرد، که در مرام‌نامۀ خود به‌عنوان «جنبشی که برای حفظ حقوق مبتنی‌بر جنس زنان مبارزه می‌کند» تعریف می‌شد. دو سال پیش از آن، فعال حقوق زن بریتانیایی، کِلی جِی. کین (با نام مستعار پوزی پارکر)، استریمی در کانال یوتیوب خود با عنوان “آینده، «مؤنث‌گرایی»‌ است” را منتشر کرد. هشتگ «مؤنث‌گرایی»۲Femalism، ۵/۲ میلیون بازدید در تیک‌تاک دارد و مردم به صورت‌های مختلفی از این اصطلاح استفاده کرده‌اند. اتفاق جالبی در اینجا در حال رخ دادن است: به نظر می‌آید برخی زنان تلاش می‌کنند تا فمینیسم را بدون واژۀ «فمینیسم» عملی کنند. چرا؟

یک پاسخ روشن این است که این واژه واجد پیامدهایی است که این فمینیست‌های نوین قصد گریز از آن‌ها را دارند. بازگردانی «جنس مؤنث» به «فمینیسم» همچنان‌که در واژه‌هایی مثل «فیمِیلیسم» و «فِمِلیست» نشان داده می‌شود، راهی است برای نشان دادن تعهد به جنبشی تماماً مبتنی‌بر جنس. این دغدغه‌ای بود که فمینیسم داشت و بعدتر از کف داد. نوواژه‌ها۳neologisms نحوه‌ای تلاش برای بازگردانی آن هستند.

امروزه در فمینیسم دستیابی به دست‌کم چهار پاسخ متفاوت برای این پرسش که «فمینیسم برای کیست»، امکان‌پذیر است. یکی از این پاسخ‌ها «همه» است، که برجسته‌ترین دفاع از آن ازسوی فمینیست سیاه‌پوست، گلوریا جین واتکینز (با نام مستعار بل هوک)، در کتابش فمینیسم برای همه (۲۰۰۰)  انجام شده‌است. دیگری: «هرکس که به‌وسیلۀ نظام جنسیتی آسیب دیده» است، که ممکن است استدلال شود «همه» هستند و بنابراین دربردارندۀ پاسخ نخست می‌شوند؛ یا امکان دارد عدۀ کمی از افراد (مثلاً مردان آلفا) را حذف کنند ـ که تصور می‌شود به‌جای آنکه از نظام جنسیتی آسیب ببینند از آن سود می‌برند (این دیدگاهی است که تقریباً  در رشته‌ی مطالعات جنسیت مطرح شده.). پاسخ سوم، هرکسی است که «خود را به‌عنوان یک زن (یا دختر) معرفی کند.»، که شاید رایج‌ترین پاسخ در میان پیشروان زمانه‌ی حاضر باشد. چنین پاسخی، این پنداشتِ عقل سلیم که فمینیسم برای زنان است را ترسیم می‌کند، اما گشودن باب «زن» را با تبدیل آن به موضوعی از هویت جنسیتی به‌جای جنس صورت می‌دهد. پاسخ نهایی ـ و پاسخی که استرن، کین، و دیگران داده‌اند ـ این است که فمینیسم برای جنس‌های مؤنث است، اعضایی از گروه جنسی بیولوژیک که به‌طور معمول گامِت‌های بزرگ و ثابت تولید می‌کنند (تخم‌ها).

اختلاف این پاسخ‌ها در بزرگیِ «حوزۀ کنش»۴constituency فمینیست‌هاست: همه، نزدیک به همه، تقریباً نیمی از جمعیت (پاسخ سوم و چهارم بزرگیِ تقریباً یکسانی ارائه می‌دهند چراکه رصد هویت جنسیتی، جنس‌های مؤنثی که خارج از گروه تشخیص می‌دهد را با جنس‌های مذکری که در آن تشخیص داده می‌شوند جایگزین می‌کند).

ممکن است بتوان دربارۀ این اختلاف که فمینیسم برای کیست قضاوت کرد؟ من فکر می‌کنم که این امکان وجود دارد؛ یا دست‌کم ممکن است بتوانیم تا حدی در این باب پیش برویم. کسانی که می‌گویند فمینیسم برای همه است، اغلب منظورشان این است که فمینیسم برای همه، چه مردان و چه زنان، خوب است؛ اما این نکته می‌تواند درست باشد بی‌آنکه موضوع مسئلۀ «برای» همه بودنِ فمینیسم باشد، از این نظر که «راجع‌به» همه است. بنابراین می‌توانیم این پاسخ را کنار بگذاریم. کسانی که می‌گویند فمینیسم برای هر کسی است که از نظام جنسیتی آسیب دیده، نسبت به آنان که می‌گویند فمینیسم برای زنان یا اینکه برای جنس زن است، ترجیح می‌دهند روی مسئلۀ گسترده‌تری متمرکز شوند، اما لزوماً هیچ‌گونه ناسازگاری میان این پروژه‌ها وجود ندارد. همۀ ما می‌توانیم موافق باشیم که یک «نظام جنسیتی» وجود دارد که برای مردانی که از مردانگیِ الگوواره‌ای۵Paradigmatic خارج می‌شوند، و همچنین برای زنان، همجنس‌گرایان و دوجنس‌گرایان، بیناجنسی‌ها، تَراجنسیتی‌ها و غیردوگانه‌ها، و هر کس دیگری با جنسیت نامنطبق، اثرات منفی ایجاد می‌کند. همچنین می‌توانیم موافق باشیم که هر یک از این گروه‌ها به روش‌های متفاوتی تحت تأثیر قرار خواهند گرفت، برخی  منحصراً از نظام آسیب می‌بینند درحالی‌که برخی دیگر ترکیبی از سود و زیان‌ها را تجربه می‌کنند و برخی دیگر نیز منحصراً سود می‌برند. ما می‌توانیم کوشش‌های فکری و سیاسی را با کار بر روی جنبه‌های مختلف «نظام»، به‌همراه اندکی تمرکز انحصاری بر آسیب‌های وارد بر جنس مؤنث تقسیم کنیم. دلیلی وجود ندارد که ما نتوانیم هر دوِ مطالعات زنان (محدودتر) و مطالعات جنسیتی (گسترده‌تر) را همراه یکدیگر داشته باشیم. بنابراین در اینجا لزوماً بر سر اینکه کدام پروژه‌ها دارای ارزش بیشتری هستند اختلاف نظر وجود ندارد، تنها ممکن است بر سر اینکه افراد باید کدام پروژه‌ها را برای دخیل‌بودن در آن‌ها انتخاب کنند، و کدام پروژه مناسب واژۀ «فمینیسم» است (با این فرض که یکی بیش از دیگری مناسبت داشته باشد)، اختلاف وجود داشته باشد.

به این دلیل من بر روی اختلاف نظر میان کسانی تمرکز می‌کنم که موافقند فمینیسم برای زنان است اما دربارۀ چیستی زن اختلاف دارند؛ یک گروه هویت جنسیتی و گروه دیگر جنس را دنبال می‌کنند. من فمینیستی هستم که منتقد جنسیتی است، بدین معنی که با پذیرش اینکه فمینیسم برای زنانی است که به‌عنوان جنس مؤنث شناخته می‌شوند، با استرن و کین همراه هستم، اما همچون جولی بیندل در کتابش فمینیسم برای زنان (۲۰۲۱)، از این حیث که نمی‌خواهم به نفع پروژۀ هویت جنسیتی از واژۀ «فمینیسم» صرف‌نظر کنم، از استرن و کین جدا می‌شوم. در اینجا اما دغدغۀ من راجع‌به این واژه نیست، بلکه راجع‌به این پروژه است. بنابراین پرسش من این خواهد بود که: آیا هویت جنسیتی باید جایگزین جنس به‌مثابۀ مفهوم محوری فمینیسم شود؟ ابتدا به برخی ایرادات رایج در باب استفاده از جنس به‌عنوان یک مفهوم محوری اشاره خواهم کرد، سپس بر خواهم رسید که آیا هویت جنسیتی توانمندی لازم را دارد یا خیر.

در تاریخ فمینیسم، دو استدلال مخالف نسبت به اینکه فمینیسم راجع‌به جنس، و بنابراین برای جنس مؤنث است، وجود دارد. نخست این است که این رویکردْ پروژۀ فمینیستی را براساس یک «حوزۀ کنشِ» معین فهم می‌‎کند و تعریفی «ذات‌گرا» و «جهان‌شمول» از آن حوزه ارائه می‌دهد. استدلال دوم با مثال نقض عمل می‌کند: برخی کسانی که مورد بدرفتاری‌هایی واقع می‌شوند که فمینیست‌ها مهم و جدی می‌انگارندشان، جنس مؤنث نیستند. بنابراین فمینیسم نمی‌تواند راجع‌به جنس، و بنابراین فقط برای جنس‌های مؤنث باشد. اجازه دهید این دو را به‌نوبت توضیح دهم.

برای آنکه یک تعریفْ ذات‌گرا باشد یک شرط لازم و کافی وجود دارد که عبارت است از: ذکر یک مشخصۀ ذاتی، به‌نحوی که همۀ مصادیق تعریف ذیل آن مشخصه قرار بگیرند و عضو آن دسته باشند. به‌عنوان نمونه «شکلی با دقیقاً سه ضلع مستقیم» یک تعریف ذات‌گرایانه از مثلث است. هر شکلی که دقیقاً سه ضلع مستقیم داشته باشد مثلث است و هر شکلی که کمتر یا بیشتر از سه ضلع مستقیم ـ یا هر تعداد ضلع غیرمستقیم ـ داشته باشد مثلث نیست. برای جهان‌شمول بودنِ یک تعریف باید مدعی بود که همۀ آنچه تعریف شده در همۀ زمان‌ها صادق است. تعریف ما از مثلث صرفاً تعریف چند مثلث خاص یا مثلث‌های حال حاضر نیست، بلکه تعریف همۀ مثلث‌های حال حاضر و همۀ مثلث‌ها برای همیشه خواهد بود.

فمینیست‌های چهل پنجاه سال پیش، نگران تعاریف ذات‌گرایانه از «زن» بودند، زیرا آن‌ها زن را با ایدۀ جبرگراییِ زیست‌شناختی (دترمینیسمِ بیولوژیک) مرتبط می‌دانستند و گمان می‌کردند که هر ویژگی‌ای که ذاتی برشمرده می‌شود، از صرفاً توصیفی‌بودن (آنچه که زن هست) به هنجاری‌بودن (آنچه که زن باید باشد یا آنچه که او باید انجام دهد) لغزش می‌کند. به‌عنوان نمونه اگر «زن» به‌معنای «شخصی که استعداد مادر بودن دارد» باشد، ممکن است به «شخصی که باید مادر باشد» تبدیل شود؛ شخصی که اگر مادر نباشد، به‌نوعی نابهنجار، غیرطبیعی و شکست‌خورده تلقی می‌شود. آن‌ها نگران تعاریف جهان‌شمول از «زن» بودند، زیرا نگران طردشدن بودند. همین مثال را ادامه می‌دهیم: اگر «زن» به‌معنای «شخصی که استعداد مادر بودن دارد» باشد، آنگاه کسانی که قادر به مادر شدن نیستند، از جمله زنان نابارور و زنان یائسه، زن نیستند. اما ما عموماً فکر می‌کنیم که زنان نابارور و یائسه زن هستند؛ پس این تعریف، برون‌دارکننده۶exclusionary است، چون برخی افراد که باید در بر گیرد را در بر نمی‌گیرد.

به‌طور خلاصه، برخی فمینیست‌ها با به‌سادگی مردود انگاشتنِ هرگونه تعریفی از «زن»، به نگرانی‌های مربوط به ذات‌گرایی و جهان‌شمولی پاسخ داده‌اند. اگر «زن» را تعریف نکنیم، استدلال‌آوری به محاق می‌رود و بنابراین نمی‌توانیم ذات‌گرایی یا برون‌دارکنندگی را نسبت به هیچ‌کس پایان دهیم. این موضوع می‌تواند برای توضیح اینکه چرا فمینیست‌های معاصر نسبت به طرح‌ها و پیشنهادهای قانونی برای خودشناساییِ جنسیت به‌شدت بی‌تفاوت به نظر می‌رسند مفید باشد. اگر «زن» دارای هیچ تعریفی نیست، پس دربارۀ اینکه اساساً چه کسی هست یا چه کسی نیست دروغی وجود ندارد، و هیچ مرزی هم وجود ندارد که تعیین کند فمینیسم برای چه کسی هست و برای چه کسی نیست. اما این بیان به‌تنهایی نمی‌تواند توجیه کند که فمینیسم به‌جای جنس راجع‌به هویت جنسیتی است. این بیان علیه جنس عمل می‌کند، اما لهِ (در جهت اثبات) موضوعیت هویت جنسیتی کاری از پیش نمی‌برد. آن روی سکۀ نبودِ هیچ کذبی، این است که هیچ صدقی وجود ندارد، پس این نیز اثبات نمی‌کند که فمینیسم راجع‌به هویت جنسیتی و برای هر کسی است که به‌عنوان یک زن تشخیص هویت داده می‌شود.

با این همه، یک تفاوت بزرگ میان تعریف «زن» به‌عنوان «شخصی که استعداد مادر بودن دارد» و تعریف «زن» به‌عنوان «جنس مؤنث بالغ انسان» وجود دارد. مورد دوم تعریفی براساس جنس، ذات‌گرا و جهان‌شمول است؛ اما این خصوصیت ذاتی نمی‌تواند به‌سادگی از حالت توصیفی به هنجاری برسد. او جنس مؤنث بالغ انسان «است»؛ او کسی «باید باشد» که به‌حسب اتفاق دشمنانش را به قتل نرسانَد. به‌طور مشابه، هیچ تشخیص معناداری وجود ندارد که بتوان براساس آن گفت یک قورباغه یک قورباغه «باید باشد». او تنها یک قورباغه «ا‌ست». پس پرسش‌های هنجاری دربارۀ اینکه زن چه باید انجام دهد یا چگونه باشد، بعداً پیش می‌آید.

برای بحث دربارۀ اینکه آیا جهان‌شمول بودنِ این تعریف آن را به‌طرزی منفی برون‌دار می‌سازد، فضای بیشتری وجود دارد. قید «به‌طرز منفی» در اینجا اهمیت دارد، زیرا دسته‌بندی‌ها به‌صورتی اجتناب‌ناپذیر برون‌دار هستند؛ بدین معنا که همه‌‌شان برخی چیزها را در بر می‌گیرند و برخی دیگر را از دستۀ خود بیرون می‌رانند. دستۀ «قورباغه»، «مارمولک» را در بر نمی‌گیرد اما قورباغۀ درختی سبز استرالیایی را در بر می‌گیرد. تعریف «زن» به‌عنوان «جنس مؤنث بالغ انسان»، به‌طور اجتناب‌ناپذیری «اِمی» که جنس مذکر بالغ انسان است را کنار می‌نهد و «بِلا» که جنس مؤنث بالغ انسان است را در بر می‌گیرد. پرسش این نیست که آیا برون‌دارکنندگیِ این دسته‌بندی ـ که اجتناب‌ناپذیر هم هست ـ بی چون‌وچراست یا نه، بلکه این است که آیا آنچه باید در بر گیرد را از خود بیرون می‌راند یا خیر.

به هر ترتیب، تنها به این دلیل که بدرفتاری براساس جنسیت تله‌ای به‌قدری کج و معوج ایجاد می‌کند، گیر افتادن برخی افراد خارج از جنسِ هدف در تله، و گریز برخی افراد جنس هدف از آن، بدین معنی نیست که بدرفتاری «به‌خاطر» جنس نیست. به‌عبارت دیگر، دلیل هدف قرار گرفتنِ کسانی که مؤنث به نظر می‌رسند این است که افراد گمان می‌کنند ظاهر زنانه دلیلی قابل اعتماد برای واقعاً مؤنث بودن است. مسئله «ظاهر زنانه» نیست ـ شاید کسی که مذکر است اما مؤنث به نظر می‌رسد (بلیر وایت، محافظه‌کار تراجنسیتی و خالق محتوای یوتیوب می‌تواند نمونۀ خوبی در اینجا باشد)، نسبت به فردی با ظاهر زنانه که تصور می‌شود مؤنث باشد، در معرض بدرفتاری/رفتار متفاوتی قرار گیرد. انتظارات جامعه راجع‌به اینکه افراد باید چگونه باشند، با جنس ملازمه پیدا می‌کند و برای افراد مذکر و مؤنث متفاوت است. فمینیسمی برای و راجع‌به جنس‌های مؤنث، ممکن است برای برخی جنس‌های مذکر خوب باشد، زیرا از بدرفتاری‌هایی که در معرض آن‌ها قرار می‌گیرند می‌کاهد. اما این بدان معنا نیست که فمینیسم باید برای و راجع‌به برخی/همۀ جنس‌های مذکر باشد.

شاید این‌طور نباشد که بتوانیم بگوییم جنس به‌عنوان مفهومی محوری منحصراً  قابل تشکیک و مخالفت است، اما هویت جنسیتی بهتر. بیایید دلایلی را بررسی کنیم که می‌گویند این‌طور است. دلیل نخست مبتنی بر ادعایی در باب بهم‌پیوستگیِ منطقی۷consistency است. در اینجا یک تفسیر وجود دارد: فمینیست‌ها فکر می‌کنند که زنان تحت ستم‌اند و این باید پایان یابد. اما اگر تشخیص می‌دهید که ظلم و ستم برای زنان بد است، پس باید بتوانید تشخیص دهید که برای همه بد است. پس فمینیست‌ها به‌دلیل اصلِ بهم‌پیوستگیِ منطقی نباید به این ستم علیه مردم کمک کنند، اما وقتی که ادعاهای زنان تراجنسیتی برای زن بودن را نمی‌پذیرند درواقع این کار را انجام می‌دهند (نسخه‌ای از این استدلال در مقالۀ ”کتی کرکلند“ در سال ۲۰۱۹ با عنوان «اهداف فمینیستی و تعریفی مشتمل‌بر تراجنسیتی از “زن”» آمده است)۸Feminist Aims and a Trans-Inclusive Definition of ‘Woman. این استدلال بهم‌پیوستگیِ منطقی، ما را از جنس به‌سوی هویت جنسیتی رهنمون می‌کند، چراکه  اگر زنان تراجنسیتی به‌عنوان زن پذیرفته شوند، از آنجا که فمینیسم برای همۀ زنان است، پس فمینیسم باید راجع‌به هویت جنسیتی باشد. (اگر هویت جنسیتی جهانی باشد ـ بدین معنی که هرکسی یک هویت جنسیتی داشته باشد ـ آنگاه فمینیسم می‌تواند «فقط» راجع‌به هویت جنسیتی باشد. اگر این‌گونه نباشد، آنگاه این استدلال تنها برای اثبات این نکته کافی است که فمینیسم به قیمتِ عدم بهم‌پیوستگی منطقی، باید راجع‌به جنس و هویت جنسیتی باشد.)

تفسیر دیگری وجود دارد مربوط به پاسخی که پیشتر بحث شد، مبنی بر اینکه: فمینیسم برای هرکسی است که به‌وسیلۀ نظام جنسیتی آسیب دیده‌است. فمینیست‌های موج دوم به تحمیل جنسیت ـ که منظورشان جامعه‌پذیریِ زنانگیِ جنس‌های مؤنث بود ـ براساس جنس۹the imposition of gender on the basis of sex توجه داشتند. آن‌ها خواستار پایان این موضوع برای آزادی بیشتر زنان بودند. اما اگر تشخیص دهید که این تحمیل جنسیت براساس جنسْ آزادی زنان را محدود می‌کند، باید آن را برای افراد تراجنسیتی و غیردوگانه هم تشخیص دهید. پس فمینیست‌ها به‌دلیل اصل بهم‌پیوستگیِ منطقی نباید در محدودکردنِ افراد تراجنسیتی و غیردوگانه براساس جنس‌شان سهم داشته باشند. آن‌ها باید خودشناسایی افراد تراجنسیتی را بپذیرند، همان‌طور که می‌خواهند دیگران خودشناسایی «زنان» به‌عنوان امری فراتر/غیر از «زنانگی» را بپذیرند. بار دیگر این قضیه ما را از جنس به‌سوی هویت جنسیتی سوق می‌دهد، چراکه اگر زنان تراجنسیتی به‌عنوان زن پذیرفته شوند، فمینیسم باید دست‌کم تا حدی راجع‌به هویت جنسیتی باشد.

متقاعدکنندگیِ صوریِ این دو تفسیر از استدلالِ بهم‌پیوستگیِ منطقی به حذفِ تمایز میان جنس و هویت جنسیتی و سرکوب اختلاف بر سر آنچه در واقع ظالمانه است بستگی دارد. اینکه آنان‌که خواهان پایان دادن به ظلم گروه خود هستند نباید فعالانه در ظلم دیگران شرکت داشته باشند، یک حقیقت است (مگر اینکه تضاد منافع غیر قابل اجتنابی میان دو گروه وجود داشته باشد). بیایید به‌منظور بحث بپذیریم که نپذیرفتن ادعای افراد دربارۀ هویت جنسیتیِ خود ظالمانه است. با این حال، روشن نیست که حفظ تمایز جنس/هویت جنسیتی به این ظلم کمک می‌کند. فمینیست‌ها می‌توانند ادعای زنان تراجنسیتی مبنی بر زن بودن را بپذیرند، از این منظر که این اصطلاحی است که آن‌ها برای نامیدن هویت جنسیتی خود از آن استفاده می‌کنند؛ اما این جنس آن‌ها نیست. اصطلاح «زن» به دو معنای بسیار متفاوت به‌کار می‌رود. اینکه زنان تراجنسیتی زنانی هستند که به‌عنوان هویتی جنسیتی شناخته می‌شوند درست است، و اینکه زنان تراجنسیتی زنانی هستند که به‌عنوان یک «جنس» شناخته می‌شوند غلط می‌تواند باشد. در این صورت می‌توانیم پیوسته ضد ظلم باشیم، و در عین حال معتقد باشیم که فمینیسم راجع‌به جنس و برای جنس‌های مؤنث است. به‌طور مشابه، فمینیست‌ها ممکن است تشخیص دهند که افراد بیشتری نسبت به زنان به رهایی از جنسانیدن۱۰Gendering(= فرایند جامعه‌پذیری براساس هنجارهای جنسیتی غالب) براساس جنس تمایل دارند. آن‌ها ممکن است تلاش کنند آن افراد دیگر را به‌عنوان هم‌پیمانان جنبش فمینیستی وارد عمل کنند، یا ممکن است خود را هم‌پیمان جنبش‌های سیاسیِ آن دیگران سازند. اما گفتن این آسان است که آنان لازم است ـ به قیمت عدم بهم‌پیوستگیِ منطقی ـ هرکسی را که به‌دلیل جنسانیدن تحت فشار قرار می‌گیرد، جذب جنبش فمینیستی کنند. هم‌پیمانی‌های راهبردی می‌تواند بیش از حد برای اهداف سیاسی بسنده باشد.

ملاحظۀ دیگر به‌سود هویت جنسیتی به‌جای جنس، و موردی که گمان می‌کنم برانگیزندۀ حرکت از جنس به هویت جنسیتی در درک عمومی از حوزۀ کنش و پروژۀ فمینیسم  باشد، این است که هویت جنسیتی همان کاری را می‌کند که جنس انجام می‌دهد؛ افزون بر اینکه دربَردارتر است. چیزی از کف نمی‌دهد و چیزی بیشتر هم اضافه می‌کند؛ پس برای همه بهتر است. در صورتی که این قضیه درست باشد، مقاومت در برابرش سخت می‌شود. اگر افزودن افرادی که جنس مؤنث نیستند اما به‌عنوان زن تشخیص هویت داده می‌شوند برای زنان هزینه‌ای ندارد، و این (افزودن) برای آن افراد خوب است، پس ما هم می‌توانیم انجامش دهیم. خیرِ بیشتر، بهتر از خیر کمتر است! پس آیا این گزاره صحیح است؟ …

جایگزینی هویت جنسیتی به‌جای جنس دربردارتر «نیست»، فقط به‌گونۀ متفاوتی دربردار است. اگر فمینیسم راجع‌به جنس است، پس جنس‌های مؤنثی را در بر می‌گیرد که با/به‌عنوان زنان تشخیص هویت داده نمی‌شوند: یعنی مردان تراجنسیتی و جنس‌های مؤنث غیردوگانه. اگر راجع‌به هویت جنسیتی است، پس آن جنس‌های مؤنث را در بر نمی‌گیرد و در عوض جنس‌های مذکری که با/به‌عنوان زنان تشخیص هویت داده می‌شوند، یعنی زنان تراجنسیتی را در بر می‌گیرد. این هزینه‌ای است برای زنانی که به‌عنوان یک جنس شناخته می‌شوند اما نه برای زنانی که به‌عنوان هویتی جنسیتی شناخته می‌شوند، چون آن‌ها به‌طور نامتناسبی نرخ بالایی از تجاوز جنسی را تجربه می‌کنند، و این چیزی است که فمینیسم به‌صورتی الگوواره به آن توجه دارد. جایگزینی هویت جنسیتی به‌جای جنس، همچنین تمام زنانی که هویت جنسیتی ندارند را کنار می‌نهد. آن‌ها دست‌کم تمام زنانی‌اند که فاقد ظرفیت شناختی برای ایجاد خودانگاره‌ای از نظر مردانگی، زنانگی، هردو، یا هیچ‌کدام هستند. (نکته‌ای که ازسوی الیزابت بارنز در مقاله‌ای با عنوان “جنسیت و مصطلحات جنسیت” (۲۰۲۰) بیان شد.) اما ممکن است تعداد بسیار بیشتری از زنان باشند: مثلاً فمینیست‌های تندرو و منتقد جنسیتی‌ای که می‌گویند هویت جنسیتی ندارند. (اگر «هویت جنسیتی» همچون گرایش جنسی است، پس این احماقانه است: تنها برای اینکه «دگرجنس‌گرا» رایج‌تر است، بدین معنی نیست که یک گرایش نیست. اما اگر «هویت جنسیتی» همچون بارداری است، آنگاه احمقانه نیست: این واقعیت که برخی افراد باردار هستند بدین معنی نیست که هر فرد دیگری یک «زن غیرباردار» یا یک «تولیدمثل‌کنندۀ خاموش» یا هر اصطلاح جدیدی است که ممکن است بخواهیم ارائه کنیم.)

پس این دیدگاه رایج که هویت جنسیتی همان کاری را می‌کند که جنس انجام می‌دهد ـ «و» دربردارتر است ـ غلط است. اما فرض کنید تصمیم بگیریم که به «دربرداریِ»۱۱inclusion زنانِ تراجنسیتی بیش از «برون‌داریِ»۱۲exclusion جنس‌های مؤنث بدون هویت جنسیتی «زن» اهمیت دهیم، ـ و بنابراین خوشحالیم که این تغییر را انجام داده‌ایم، یعنی خوشحالیم که به‌جای دربردارتر بودن، به‌طرز متفاوتی دربردار هستیم ـ آیا این تغییرْ منافع زنانی که هر دو گروه روی آن‌ها هم‌پوشانی دارند (جنس‌های مؤنثی که به‌عنوان زن تشخیص هویت داده می‌شوند) را به یک اندازه تأمین می‌کند؟ من این‌طور فکر نمی‌کنم. دغدغه‌های اندیشگانیِ مختلفِ فمینیستی‌ای وجود دارند که مستقیماً به جنس مربوط می‌شوند و نمی‌توان آن‌ها را نیازمند هویت جنسیتی دانست، همچون سقط جنینِ گزینش جنسی شده، ازدواج کودکان، ختنۀ زنان و [به‌طور کلی] سقط جنین. در نمایش برخی جنس‌های مذکر به فمینیسم، هویت جنسیتی اساساً تفاوت بیشتری در حوزۀ کنش فمینیست‌ها مطرح می‌‎کند، که شباهت‌ها و وجوه اشتراک موجود را تضعیف می‌کند. زبان فمینیستی به‌گونه‌ای تغییر می‌کند که جنس یک زن را فرض نکند، و این احتمالاً منجربه پوشانده‌شدنِ تفاوت‌های جنسیِ دارای اهمیت می‌شود. اگر فمینیسم برای زنان است و «زن» یک هویت جنسیتی است، پس فمینیسم پروژه‌ای مختلط از نظر جنس است. همین نیازهای اکثریت بزرگ زنان را برآورده نمی‌کند. (در سرشماری اخیر انگلستان، تعداد زنان تراجنسیتی ۱/۰ درصد برآورد شد.)

واپسین استدلالی که می‌تواند از تغییر جنس به هویت جنسیتی پشتیبانی کند، به پژوهشگر تندروِ حقوق‌شناسی فمینیستی، کاترین مک‌کینون، منسوب است. مک‌کینون در یکی از مصاحبه‌هایش گفت: «وظیفۀ ما پایش این نیست که یک فرد چگونه و به کدام سبب «زن» می‌شود.»، و در جایی دیگر از مصاحبه می‌گوید: «برای زن بودن باید در وضع زنانه زیست. زنان تراجنسیتی آن را می‌زیَند.»؛ در برابر این پرسش که: آیا برخی زنان/جنس‌های مؤنث می‌توانند آلت تناسلی مردانه داشته باشند یا نه، خود را «به‌شدت بی‌تفاوت» توصیف کرد و گفت: «همۀ ما صرف‌نظر از پایش «زنان» کارهای بسیاری برای انجام دادن داریم.» شاید شنیدن این اظهارات از زبان یک فمینیست تندرو ـ که معمولاً تحلیل‌های پُرعتاب و مبتنی بر جنس دارد ـ شگفت‌آور باشد. اما مک‌کینون دیدگاهی متمایز دربارۀ جنس و جنسیت دارد که بوی تندِ ساخت‌گراییِ اجتماعی‌اش به مشام می‌رسد و برای رفع و رجوع نیازهای زنان تراجنسیتی از بسیاری روایت‌های افراطی فمینیستی دیگر آزمون‌پذیرتر است.

مک‌کینون فکر می‌کند که مسئلۀ محوری نابرابریِ جنسی جنسینگی۱۳sexuality است، که به‌لحاظ اجتماعی به‌مثابۀ تن‌کامه‌سازیِ۱۴eroticisation قدرت بنا شده‌است: سلطه‌گری جنس مذکر و فرمان‌برداری جنس مؤنث. برخلاف بسیاری از فمینیست‌های موج دوم، مک‌کینون فکر نمی‌کند که نخست جنس ـ به‌مثابۀ امر طبیعی ـ وجود داشته و بعد جنسیت ـ به‌مثابۀ امر فرهنگی ـ براساس آن وضع شده‌است. در عوض او معتقد است که نخست طبقه (Class) وجود دارد: گسست افراد انسانی به دو دستۀ سلطه‌گر و زیر سلطه از طریق جنسینگی. او در مقاله‌اش با عنوان “فمینیسم، مارکسیسم، روش و دولت: دستور کاری برای تئوری” (۱۹۸۲) نوشت: «جنس در مقام جنسیت و جنس در مقام جنسینگی، براساس یکدیگر تعریف می‌شوند؛ اما این جنسینگی است که جنسیت را تعیین می‌کند، نه برعکس.» اجتماع جنسینگی را می‌سازد؛ جنسینگی نیز جنس و جنسیت را می‌سازد؛ همۀ این‌ها اجتماعی است. مک‌کینون در فصل ۱۹ کتابش سیاست پروانه‌ای (۲۰۱۷)، روسپی‌گری و هرزه‌نگاری را به‌عنوان انگیزه‌ها و تحریک‌کننده‌های اصلیِ حفظ نابرابری جنسی هدف قرار می‌دهد و می‌گوید: «زنان باید به‌عنوان اشیای جنسی تلقی شوند تا بتوان استفادۀ جنسی از آن‌ها ـ به‌عنوان آنچه که غرض هستی زنان است ـ را عادی‌سازی کرد. آن ویژگی‌های نمایش‌داده‌شده، زنانگی نامیده می‌شوند.» او استدلال می‌کند که هرزه‌نگاری نابرابری جنسی را سکسی می‌کند و همین ایجاب می‌کند که حل مشکل بسیار سخت‌تر شود.

در این میان، مک‌کینون در فصل ۱۹ دربارۀ زنان تراجنسیتی صحبت نمی‌کند، ـ و هرآینه بسیاری از گفته‌های او می‌تواند به‌عنوان تحلیلی صریح و بی‌پرده از فرمان‌برداریِ جنسیِ جنس‌های مؤنث خوانده شود ـ  با وجود این می‌توانیم نوعی از استدلال را از آن برداشت کنیم. اگر مسئلۀ محوری فمینیسم نابرابری جنسی است، و این امر نیز در ارتباط با جنس، جنسینگی و جنسیتِ برساخته از انشعاب بدوی و خودسرانۀ افراد به دسته‎بندی‌های اجتماعی است، پس جا دارد فکر کنیم که این انشعابْ آنچه ما به‌عنوان جنس در نظر می‌گیریم (یعنی جنس زیست‌شناختی) را رصد نمی‌کند. و اگر آنچه که ما به‌عنوان جنس در نظر می‌گیریم را رصد نمی‌کند، در عوض ممکن است هویت جنسیتی را مد نظر بگیرد. این‌که آیا مک‌کینون به‌تنهایی تمام مسیر را به‌سوی هویت می‎برد یا نه، روشن نیست؛ اما کاملاً ساده است که تصور کنیم او موافق این است که وقتی پای سیاست‌های جنسی به میان می‌آید، جنس‌های مذکر مشخصی «زیر سلطه» هستند جای آنکه «سلطه‌گر» باشند؛ به‌عنوان نمونه، جنس‌های مذکری که در زندان مورد تجاوز قرار می‌گیرند و جنس‌های مذکری که روسپی‌گری می‌کنند. (او در یک سمپوزیوم در سال ۲۰۱۷ گفت: «من مردان مورد تجاوز واقع‌شده را در میان خواهرانم در نظر می‌آورم.») اگر زن بودن به استیلای جنسیِ نظام‌مند (نظام‌مند در اینجا بدین معنا که نه‌تنها در اتاق خواب، بلکه به‌صورت تمام‌وقت) مربوط است، پس زن تراجنسیتی‌ای که «اتوژنیفیلیا»۱۵نوعی انحراف جنسی که فرد بیمار با تجسم خود به‌عنوان زن و حتی آراستن زنانه‌ی خود، لذت جنسی کسب می‌کند. دارد، و شهوت برایش نقش اجتماعی سلطه‌پذیر از نظر جنسی بازی می‌کند، ممکن است برای مک‌کینون زن به حساب آید. (آندره‌آ لانگ چو چنین نگرشی نسبت به زنان و چنین شهوتی را در کتاب مادینه‌ها (Females) توضیح می‌دهد.)

این وجود این اگر تحلیل مک‌کینون را بپذیرید، این تنها یک استدلال است برای تغییر موضع از جنس به هویت جنسیتی، در جهتِ فهمِ این‌که فمینیسم برای کیست. در باب محوریتی که او به جنسینگی و به روسپی‌گری و هرزه‌نگاری به‌عنوان انگیزه‌های تداوم نابرابری جنسی می‌دهد، مطالب بسیاری برای گفتن وجود دارد. اما روایت او در نقطۀ ساخت اجتماعی همه‌چیز سقوط می‌کند. او هیچ روایتی از این اتفاق باورناپذیر که این دو دسته‌بندی اجتماعی سلطه‌گر و سلطه‌پذیر تفاوت‌های میلیون‌ها سالۀ تولیدمثلی را پاییده‌اند، ارائه نمی‌کند. اگر روایت او را تغییر دهیم تا جنس را به‌عنوان چیزی که جنسینگی و جنسیت از آن ساخته شده‌اند بازشناسایی کنیم، مسیر آسان دربرداریِ برخی جنس‌های مذکر به‌عنوان «زنان» را از دست خواهیم داد.

اگرچه این مقالۀ کوتاه دربردارندۀ تمامی جزئیات نبوده‌است، اما مایلم به این نتیجه برسم که استدلال‌های علیه این ادعا که «فمینیسم راجع‌به جنس و برای جنس‌های مؤنث است»، اغراق‌آمیز است؛ و استدلال‌های لهِ این ادعا که «فمینیسم راجع‌به هویت جنسیتی و برای هرکسی است که خود را به‌عنوان زن تشخیص می‌دهند»، همچنان قوی به نظر می‌رسند.

 

این متن ترجمه‌ای بود از مقاله‌ی ?Who Is Feminism For به قلم Holly Lawford-Smith که در سایت philosophersmag منتشر شده است.

#فلسفه_فمینیسم #فمینیسم #مطالعات_جنسیت #philosophersmag

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *